گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ ادبيات در ايران
جلد چهارم
.8- فصيح خوافي «1»




احمد بن جلال الدين محمد بن نصير الدين يحيي ملقب و مشتهر به «فصيح» «2» از رجال معروف قرن نهم و از مورخان مشهور و موثق دوران تيموريست. وي اسم و نسب خود را چند بار در كتاب مشهورش «مجمل» ذكر كرده و از آنجمله در ضمن وقايع سال 777 ه. و همچنين در ذيل حوادث سال 796 ه آنرا بتمام و كمال تا «ابو امامه صدي بن عجلان بن وهب الباهلي» صحابي برشمرده است.
خاندانش اصلا از اهل «روي» خواف بودند و بهمين سبب او خود را بدفعات در ضمن حوادث مختلف «فصيح الخوافي» معرفي نموده و مسلما بهمين عنوان هم معروف بوده است زيرا مورخان قريب العهد او نيز مانند ميرخواند در روضة الصفا و خواندمير در حبيب السير ازو بهمين نحو ياد كرده‌اند، و اما در روضات الجنات في اوصاف مدينة هرات نام وي ضمن فهرست بزرگان منسوب به خواف «فصيح‌رويي» آمده «3» و در لطائف‌نامه (ترجمه مجالس النفائس امير عليشير) «4» نيز همين صورت اخير ملاحظه شده است «5».
______________________________
(1)- براي اطلاع از احوال او رجوع شود به مقدمه: «مجمل فصيحي» كه باهتمام و تصحيح آقاي سيد محمود فرخ در مشهد طبع شده است، و نيز مراجعه كنيد به ترجمه تاريخ ادبيات برون ج 3 (از سعدي تا جامي) چاپ دوم ص 613- 616 كه حاوي اطلاعات بسيار كمي از احوال او و اشاره ببعضي از نسخ خطي مجمل فصيحي است. اسم فصيح در منابع ديگري نيز از قبيل روضة الصفا و حبيب السير و روضات الجنات بتفاريق آمده است.
(2)- فصيح خوافي را بعلت آنكه مؤلف مجمل فصيحي است، بعضي باشتباه فصيحي معرفي كرده اند و اين غلط است. من نيز خود اين اشتباه را پيش از اين در كتاب تاريخ تحول نظم و نثر پارسي مرتكب شده‌ام.
(3)- روضات الجنات، ج 1، تهران 1338، ص 222
(4)- مجالس النفائس (لطائف‌نامه) ص 32.
(5)- بايد دانست كه چه در مجالس النفائس و چه در روضات الجنات، «رويي» باشتباه «روني» ثبت شده است. رويي منسوبست به «روي» مركز خواف و حال آنكه «روني» منسوبست به رونه كه ربطي بناحيه خواف ندارد.
ص: 495
فصيح در خاتمه مجمل و همچنين در مقدمه كتابش، آنجا كه فصول و ابواب آنرا برمي‌شمارد «مولد و منشاء» خود را شهر هرات نوشته و حال آنكه همه جاي ديگر خود را فصيح خوافي خوانده است. علت اين تناقض آنست كه، همچنانكه گفته شد خاندانش اصلا از مردم خواف بوده ليكن خود او در هرات ولادت يافته و همانجا اقامت داشته و بدين مناسبت هروي شمرده مي‌شده است. از طرفي ديگر مي‌دانيم كه پدرش جلال الدين محمد در همين شهر مقيم و علي القاعده شاغل خدمات ديواني بوده است و وفاتش نيز بنابر تصريح فصيح همانجا بسال 796 اتفاق افتاد و او را در مزار خمجه باد هرات بخاك سپردند.
بهرحال، فصيح، چنانكه خود در ذيل حوادث سال 777 نوشته در آن سال در شهر هرات بدنيا آمد و همانجا تربيت شد و مانند پدر عهده‌دار خدمات ديواني گشت چنانكه بسال 807 بعد از جلوس شاهرخ بجاي امير تيمور در خراسان، مأمور شد كه بهمراهي سه تن از امراي ديگر براي تحويل گرفتن خزانه خاصه شاهرخ كه در سمرقند بود، بدان شهر برود «1» و درين هنگام سي ساله بود ولي مسلما پيش ازين تاريخ شروع بكارهاي ديواني كرده بود چنانكه در ذيل وقايع همين سال هشتصد و هفت، ضمن شرح واقعه قتل سيد حسن خوارزمي اشارتي دارد بسفري كه پيش از آن سال «بواسطه مهمي» ظاهرا اداري به «زاوه» نموده بود. پس بايد اشتغال او بخدمات ديواني چندي پيش از آن سال صورت گرفته باشد اما نه بصورت خدمت مستقيم در دستگاه سلطنتي بلكه در خدمت وابستگان بقدرت مركزي، زيرا خود او ضمن وقايع سال 818 ه. مي‌نويسد كه «در اين سال از پيش مرحوم علاء الدين علي ترخان بملازمت حضرت اعلي» يعني شاهرخ «آمد كه پيشتر هم بموجب حكم حضرت اعلي مدت هشت ماه ملازم او بود».
از سال 818 ه تا سال 836 فصيح عهده‌دار مقامات بلند در درگاه شاهرخ بهادر و پسرش بايسنقر بود و درين سال اخير بامر بايسنقر معزول و موآخذه شد و مدتي نيز مورد غضب شاهرخ و زوجه‌اش گوهرشاد و چندي هم مقيد و محبوس بود تا
______________________________
(1)- مجمل، حوادث سال 807
ص: 496
سرانجام بسال 845 از بند خلاص يافت و بشرف ملازمت پادشاه رسيد.
بعد از سال 845 از فصيح كه درين وقت شصت و هشت ساله بود، خبري نداريم و بعيد نيست كه فوت او هم قريب بهمين سال اتفاق افتاده باشد زيرا كتابش بهمين خبر تشرف او بخدمت سلطان تمام شده و بعيد است كه او فرصتي بيش ازين مي‌داشت و از تكميل سالنامه خود دريغ مي‌نمود، خاصه كه هنوز ميتوانست با پنج سال آخر از دوران سلطنت شاهرخ كه پر از وقايع مهم بوده است مصادف و معاصر باشد.
و اما كتاب «مجمل فصيحي» كتابيست متضمن وقايع بشمارش سالها، و بعبارت ديگر كتابيست در زمره سالنامه‌ها كه وقايع هر سال باختصار و بكوتاهي تمام در آن آمده است، و مؤلف آنها را از كتابهاي موثق دست‌چين كرده و يا از يادداشتهايي كه از وقايع عهد فراهم مي‌آورد استفاده نموده و ازين راه كتابي پرارج ترتيب داده و بشاهرخ تقديم كرده است. اين كتاب در يك مقدمه و دو مقاله و خاتمه تنظيم شده است بدين شرح: مقدمه از هبوط آدم تا ولادت پيغامبر اسلام، مقاله اول از ولادت پيغامبر تا زمان هجرت، مقاله سوم از آغاز هجرت تا پايان سال 845. خاتمه كتاب موقوفست بر «بعضي احوال هرات» در سالهاي پيش از هجرت. اين كتاب را مؤلف «بسالهاي دراز از مطالعه تواريخ و جرايد بزرگان و كتب متقدمان جمع آورده» و آنرا «مجمل فصيحي» ناميده است. روش فصيح آنست كه هر خبر را با كمترين كلمات و بكوتاهترين صورت در ضمن وقايع هر سال ضبط كند و بنابرين عبارات منشيانه در آن بسيار كم و نادر است ولي كتاب از حيث جمع‌آوري اخبار و اشتمال بر اطلاعات كثير و سهولت دريافتن آنها، اثري بسيار سودمند است. نثر كتاب همه‌جا ساده و موجز و گاه، خاصه در مورد لزوم، همراه با ابيات و اشعار پارسي و تازيست و تنها ديباچه آن نثر منشيانه متوسطي دارد.
ص: 497

9- افضل الدين تركه «1»

افضل الدين بن صدر الدين تركه اصفهاني، از علماي بزرگ و از افراد خاندان مشهور تركه اصفهانست. اين خاندان اصلا از ساكنان ترك‌زبان خجند بود كه باصفهان هجرت كرد و در آنجا ماند، و افاضل آن خاندان از فقها و علماي مشهور حنفيه بوده و در اصفهان بامر قضا اشتغال داشته و در غالب علوم خاصه علوم شرعيه مشهور و محل مراجعه و استفاده بوده و بسبب نفوذ ديني در امور اجتماعي ناحيه خود دخالت و تأثير مي‌كرده‌اند. ازين خاندان در عهد مغول و تيموريان و صفويان علماي متعددي برخاستند و از آنجمله است صائن الدين علي پسر عم همين افضل الدين كه پشين ازين درباره او و آثارش سخن گفته‌ايم؛ و افضل الدين بن صدر الدين يكي ديگر از مشاهير رجال همين خاندان و از علماي عهد خود بود. از بدايت حالش اطلاع صريح نداريم جز آنكه او هم مانند ديگر كسان خود دوران جواني را بكسب علوم ادبي و شرعي گذراند چنانكه در اوان انتصاب قطب الدين ميرزا سلطان محمد بن بايسنقر در سال 846 بفرمانروايي عراق، در شمار مشاهير علماي عراق بود و مانند عده‌يي ديگر از دانشمندان آن سامان بخدمت در درگاه شاهزاده جوان تيموري خوانده شده.
ازين تاريخ افضل الدين ملازم درگاه ميرزا سلطان محمد بود و چون آن شاه‌زاده بطمع توسعه قلمرو حكومت خود اصفهان را تصرف و شيراز را محاصره كرد، او نيز مصاحب وي بود و چنانكه مي‌دانيم «2» همين تجاسر ميرزا سلطان محمد شاهرخ را بر آن داشت تا ساز جنگ با نواده خود كند و بسال 850 ه تا نيمه راه شيراز پيش آيد. چون ميرزا سلطان محمد وضع را برين منوال ديد با چند تن از خاصان بلرستان گريخت و ديگر
______________________________
(1)- درباره او مخصوصا رجوع شود بمقدمه ترجمه ملل و نحل، چاپ دوم، تهران 1335.
(2)- رجوع كنيد به همين كتاب و همين جلد، ذيل احوال شرف الدين علي يزدي در شمار شاعران، ص 299 ببعد.
ص: 498
ملازمان را در كام بلا نهاد «1» و شاهرخ بسياري از آنان را كشت و از جمله آنان بود خواجه افضل الدين كه او را در ساوه بردار كشيدند «2».
از ميان اشاراتي كه مورخان و مؤلفان عهد درين‌باره دارند سخن دولتشاه درين باره تفصيلي دارد و چنين است «3»: «حكايت كنند كه در آخر عمر ميرزا شاهرخ بقصد نبيره‌اش سلطان محمد بايسنقر لشكر بعراق كشيد و سلطان محمد منهزم شد و شاهرخ سلطان سادات و اكابر و علماي اصفهان را گناه‌كار ساخت بسبب آنكه سلطان محمد را سلام كرده بودند، و شاه علاء الدين «4» را كه از اكابر سادات حسيني بود، و قاضي امام «5» و خواجه افضل الدين تركه را كه از بزرگان علماي اصفهان بود، در شهر ساوه حكم كشتن كرد و بسعي گهرشاد بيگم آن بزرگان مظلوم را بي‌گناه بزاري زار بقتل آوردند.
گويند كه دو نوبت ريسمان خواجه افضل تركه پاره شد و او فرياد مي‌كرد كه با شاهرخ بگوييد كه اين عقوبت بر ما لحظه‌يي بيش نيست اما پنجاه ساله نام نيك خود را ضايع مساز! چندانكه بزرگان سعي كردند مفيد نيفتاد و آن صورت بر شاهرخ بهادر مبارك نيامد. بعد از هشتاد روز شاه‌رخ سلطان متوفي شد».
اثر مهم افضل الدين تركه ترجمه‌ييست كه او از كتاب الملل و النحل شهرستاني «6» بفارسي ترتيب داده و نام آنرا «تنقيح الادلة و العلل في ترجمة كتاب الملل و النحل» نهاده و در ديباچه كتاب آنرا بشاهرخ تقديم داشته و سپس در «عنوان البيان» شكر نعمت «محمد شاه» يعني همان ميرزا سلطان محمد بن بايسنقر گزارده و گفته است كه مؤلف را «از رشحات فيض احسانش مكنت آن توانست شد كه چنين كاري بلند را تكفل نمايد و از فواضل مبرات و انعامش مواد رفاهيت معد گشت تا چنين شغل
______________________________
(1)- در اين‌باره رجوع كنيد به مطلع السعدين وقايع سالهاي 846 و 849 و 850
(2)- تاريخ جديد يزد، يزد 1317، ص 252
(3)- تذكرة الشعراء، تهران، ص 378
(4)- سيد علاء الدين محمد از نقباي سادات اصفهان
(5)- مقصود قاضي امين الدين فضل اللّه از علماي اصفهانست
(6)- درباره او رجوع شود بهمين كتاب، مجلد دوم، ص 296- 297
ص: 499
ارجمند را تصدّي نمود ...» و ازين گفتار معلومست كه افضل الدين تركه ترجمه ملل و نحل را بتشويق ميرزا سلطان محمد متعهد شده و بنابراين قاعدة بايد در مدت ملازمت آن شاهزاده يعني در سنين ميان 846 و 851 اين خدمت را انجام داده باشد.
اين نكته در ذيل اين مقال گفتني است كه القاب رجال خاندان تركه در نسلهاي متعاقب چند بار تكرار مي‌شده است و همين لقب افضل الدين بازهم در ميان افراد خاندان تركه اصفهان ديده مي‌شود مثلا نياي صاحب ترجمه ملل و نحل كه موضوع سخن ماست افضل الدين محمد نام داشت و در ميان اعضاي اين خانواده در دوره تيموري بازهم كسي بنام افضل الدين داريم و بهمين سبب است كه در نسخ موجود ترجمه ملل و نحل گاه اسم مترجم افضل الدين صدر تركه اصفهاني و گاه افضل بن صدر تركه اصفهاني ضبط شده است «1» چنانكه ترجمه ملل و نحل شهرستاني هم مدتي باشتباه بپسر عم اين افضل الدين يعني به صاين الدين علي بن افضل الدين كه از كبار علما و قضات عهد تيموري و مؤلف عده‌يي كتاب و رساله بعربي و فارسي است، هم منسوب گرديده بود «2».

10- عماد الدين محمود «3»

خواجه جهان، ملك التجار، عماد الدين محمود بن محمد گيلاني (و بقول ضعيفي:
______________________________
(1)- رجوع كنيد به متن و حاشيه صفحه ج از ترجمه ملل و نحل، چاپ دوم.
(2)- و همين اشتباه دامن محرر اين اوراق را نيز گرفته است چنانكه در تاريخ نظم و نثر فارسي ذيل نام صاين الدين علي تركه اصفهاني مي‌بينيد. (چاپ هشتم، تهران 1353، ص 76)
(3)- درباره او رجوع شود به:
* تاريخ فرشته، چاپ هند، ج 1 موارد متعدد مختلف از ص 626 تا 707
* كشف الظنون، ستون 1833 و 935
* تاريخ نظم و نثر در ايران ص 259 و 776
* گنجينه سخن، ج 5 از ص 256 ببعد
* متن و مقدمه رياض الانشاء، چاپ حيدرآباد، 1948 ميلادي.
*
E. Blochet, Catalogue des manuscrits persans, T. II, p. 400- 401
*
Charles Rieu, Catalogue of the Persian Manuscripts, Vol. II, P. 527- 528
.
ص: 500
استرابادي) معروف به «محمود گاوان» يا «محمود قاوان» از اعاظم رجال ادب و سياست در قرن نهم هجريست كه قسمت بزرگي از دوران حيات خود را در خدمت پادشاهان بهمني دكن گذرانيده و در آن دستگاه به مقامات بسيار بلند نائل شده بود. آبا و اجداد او در سوابق ايام در سلك وزراي فرمانروايان گيلان انتظام داشتند و يكي از آنان در رشت قدرت و فرمانروايي حاصل كرده بود و خواجه محمود گاوان را از سلاله همين دسته يعني فرمانروايان رشت نوشته‌اند و گويند كه علت اضافه نامش به «گاوان» يا «قاوان» انتساب خاندانش به روستايي از گيلانست بهمين نام.
تاريخ ولادتش را ميتوان از راه محاسبه سال 808 ه دانست زيرا وي كه بقول محمد قاسم فرشته در ماه صفر سال 886 ه بقتل رسيد، هفتاد و هشت سال عمر كرده بود. بعد از كسب علوم و تحصيل كمالات، بترغيب مادرش كه از خاندان مشايخ بزرگ بود، از بيم مخالفان سفر اختيار كرد و برسم تجارت بسي از بلاد عراق و خراسان را ديد و با عده كثيري از علما و مشايخ عصر صحبت داشت تا در چهل و سه سالگي يعني بسال 851 بعهد سلطنت علاء الدين بهمني (838- 862 ه) بعنوان تجارت از راه دريا به «احمدآباد بيدر» پايتخت سلاطين بهمني دكن رفت و در خدمت علاء الدين بهمني پذيرفته شد و منظور نظر قرار گرفت چنانكه از مسافرت او به دهلي ممانعت كرد و او را در صف اكابر و اعيان درگاه خود جاي داد و او بسبب لياقت ذاتي كه داشت مدارج ترقي را در آن دستگاه پيمود تا آنكه در اواخر عهد علاء الدين منصب هزاري يافت كه يكي از مراتب امارت سپاه بود، و قلعه نلكنده را از تصرف افغانان و راجپوتان بيرون آورد و ضميمه متصرفات سلاطين بهمني كرد.
همايونشاه ظالم بهمني (862- 865 ه) بنابر وصيت سلطان علاء الدين بهمني خواجه عماد الدين محمود را همچنان در مقامات بلند درباري نگاه داشت و لقب ملك- التجار داد كه از القاب بسيار مهم دوران سلاطين بهمني بود، و بحكومت و سپهسالاري ولايت بيجاپور گماشت و او در اين مقام نيز كارداني بسيار در جنگهاي بهمنيان با پادشاهان اطراف نشان داد.
ص: 501
در ذيقعده سال 865، چون همايونشاه ظالم مرگ خود را نزديك ديد ملك التجار محمود گاوان را بمنصب وزارت پسرش نظام شاه دكني (865- 867 ه) گماشت و او باتفاق والده سلطان بتمشيت امور مملكت پرداخت و با آنكه نظام شاه از هشت سالگي بسلطنت رسيده و حداثت سن او طمع سلاطين اطراف را برانگيخته بود، بخوبي از عهده دفع دشمنان برآمد و بسبب حسن خلق مورد محبت اطرافيان قرار گرفت چنانكه در جنگ با محمود شاه گجراتي و سلطان محمود خلجي، سپهسالار سپاه دكن نيز بود و با حسن تدبير آن دو پادشاه را بشدت دچار شكست نمود و بدين سبب صاحب شأن و اعتبار بسيار شد.
كمال ترقي خواجه محمود گاوان در عهد سلطنت سلطان محمد شاه بهمني (867- 887 ه) حاصل شد چنانكه هم در اوايل سلطنت آن پادشاه بمصلحت ديد والده او عنوان «خواجه جهان» و منصب «امير الامرائي» و «وكالت امور شاهي» بر القاب و مناصب سابق او افزوده شد و القاب او را چنين نوشتند: «مخدوم جهانيان معتمد درگاه سلطان آصف جم نشان امير الامراء ملك نايب مخدوم خواجه جهان» و چندين فتح بزرگ كه از همه آنها مهمتر تسخير ولايت سنگيسر و بعضي از بلاد بيجانگر بود بر دست او صورت گرفت و چنان مقام بلندي يافت كه مادر سلطان يعني «مخدومه جهان» او را «برادر» خواند و سلطان محمد دستور داد تا او را در منشورها چنين خطاب كنند:
«حضرت مجلس كريم سيد عظيم همايون صاحب السيف و القلم مخدوم جهانيان معتمد درگاه شاهان آصف جم نشان امير الامراء ملك نايب مخدوم ملك التجار محمود گاوان المخاطب بخواجه جهان» و غلام او موسوم به «خوش قدم» خطاب «كشور خان» يافت و در شمار امراي حضرت درآمد، و سلطان محمد بعد از بازگشت خواجه محمود از جنگ بيجانگر و سنگيسر بخانه او رفت و يك هفته در آنجا مقام داشت.
«گويند چون سلطان محمد شاه بعد از يك هفته از منزل خواجه بدولتخانه خود شتافت، خواجه بدرون مخزن شده و دروازه را بسته جامه‌هاي فاخره نفيس را از بركند و بگريه و زاري بر روي زمين افتاده چندان تضرع و تخشع نمود كه رخسار شريفش
ص: 502
خاك‌آلود گشت و چون از حجره بيرون آمد جامه درويشانه پوشيده و جميع علما و فضلا و سادات احمدآباد بيدر را كه سمت استحقاق داشتند طلبيده از نقد و جنس و جواهر و امتعه نفيسه هرچه اسم ملكيت داشت و درين مدت دراز چه در ايام تجارت و چه در ايام امارت اندوخته بود، غير از كتاب و اسپ و فيل، همه را بر ايشان قسمت كرد و گفت الحمد للّه كه از دست نفس اماره رستم و از وسوسه آن خلاص گشتم! يكي از علما كه ملا شمس الدين محمد او را مي‌گفتند و از اعيان جرجان بود و با خواجه مصاحبانه سلوك مي‌كرد سؤال نمود كه در اين چه سراست كه جميع مألوف خود را بمردم قسمت كردي و كتاب و اسپ و فيل را نگاه داشتي؟ جواب داد كه در آن وقت كه سلطان محمد شاه بمنزل من تشريف آورد و مخدومه جهان مرا برادر خواند نفس اماره شروع در سركشي كرده آن مقدار عجب و كبر روي بمن نهاد كه من از هجوم آن سراسيمه و حيران شدم و در همان مجلس بخود پرداخته بزجر نفس مشغول گشتم چنانچه از مكالمه شاه باز آمدم، سلطان اثر تغير در من يافته پرسيد كه حال چيست؟ گفتم درد دل بهم رسيده اثر خفقان مي‌يابم، سلطان آن را بر عوارض بدني حمل كرده مرا باستراحت امر فرمود و خود بدولتخانه شتافت، ازين سبب جميع اسباب تجمل را كه موجب عجب است از خود مسلوب ساخته‌ام اما كتابها همه وقف طالبان علوم است و ملك من نيست و اسپ و فيل خود تعلق بسلطان دارند، چند روز برسم عاريت نزد من مي‌باشند، آخر بسر كار او خواهند برد و بعد از آن هميشه لباس بي‌تكلفانه پوشيده چون از مهمات مملكت فارغ مي‌شد بمسجد و مدرسه خود مي‌رفت و با فقرا و مردم صاحبدل صحبت مي‌داشت و باحوال ايشان پرداخته در تيمار تقصيري نمي‌كرد و در شبهاي جمعه و شبهاي متبرك صره‌هاي زر سرخ و سفيد همراه گرفته در لباس مجهولان در تمامي شهر محله بمحله مي‌گشت و دردمندان و عاجزان را مي‌نواخت و مي‌گفت اين عطيه شاه است، دعاي دوام دولت او بجاي آوريد» «1».
بهرحال، مقام خواجه محمود گاوان در دوران سلطنت سلطان محمد بسيار رفيع
______________________________
(1)- تاريخ فرشته، ج 1، ص 677- 678
ص: 503
بود چنانكه دو هزار سوار مغول نوكر خاصه داشت و دو هزار ديگر از جانب سلطان تابع او بودند و اين غير از فرمانروايي وي بر همه سپاهيان و امراي سپاه و ديوانيان و دخل و تصرف او در كليه امور مملكت بود و همين امر، خاصه سختگيريهايي كه بر امرا بعلت استيفاي حقوق دولت مي‌كرد، موجب نارضايي امرا و حسادت درباريان بر او شد چنانكه مزاج پادشاه را بر او متغير ساختند و او را در يكي از سفرهاي جنگي بتهمت اينكه مي‌خواهد با سلاطين اطراف براي برانداختن سلاطين بهمني همدست شود بدام غضب پادشاه دكن انداختند چنانكه ناسنجيده فرمان قتل او داد و اين واقعه در ماه صفر سال 886 اتفاق افتاد. سلطان محمد بهمني بعد ازين واقعه و پس از اثبات بي‌گناهي خواجه محمود چنان از كرده پشيمان شد كه در آن پشيماني رنجور گشت و كارهاي ملك شوريده و بي‌سامان شد و او خود بعد از قتل خواجه بيشتر از دو سال نماند.
نوشته‌اند كه در سكرات نزع هرگاه بهوش مي‌آمد مي‌گفت كه «باطن خواجه مرا مي‌كشد!».
ملا عبد الكريم همداني، از ارادتمندان خواجه جهان كتابي در بيان احوال او از زمان ولادت تا سال شهادت نوشته بود كه ميرزا قاسم فرشته خلاصه‌يي از آنرا در كتاب خود نقل كرده است. وي گويد كه سلطان حسين بايقرا يكي از ملازمان خود را بنام سيد كاظم برسم رسالت از راه قندهار و لاهور بنزد خواجه عماد الدين محمود فرستاد و بوعده‌هاي پادشاهانه طالب مراجعت او بحضور خود گرديد و خواجه هرچند مي‌دانست كه اثري بر آن مترتب نخواهد بود ماحصل پيشنهاد سلطان حسين را بر سلطان محمد عرضه داشت ولي ازو رخصت معاودت بايران نيافت. پس سيد كاظم را با تحف و هداياي بسيار و نامه اعتذار روانه درگاه پادشاه خراسان كرد. سيد كاظم در بازگشت از راه فارس بايران آمد ليكن در شيراز بيمار شد و همانجا درگذشت و آن تحف و هدايا بسلطان تيموري نرسيد. اين سيد كاظم از شاعران زمان بود و قصيده شهرآشوب مشهوري داشت بدين مطلع:
شكر خدا كه قاضي شهر هري نيم‌در سلك آدمي صفتانم، خري نيم از ترجمه حال خواجه جهان چنين مستفاد مي‌شود كه او مردي بود ديندار و
ص: 504
متعصب در مذهب اهل سنت و جماعت كه نسبت به شيخين ارادت مي‌ورزيد، به واجبات و مستحبات شرع مبين عمل مي‌كرد، تهيدستان را پنهان و آشكار دستگيري مينمود، با اهل دل و وارستگان مصاحبت و رفاقت داشت، بخشنده بود و بذول، مهربان بود و رؤف، بمال دنيوي توجه و تعلقي نداشت، بازرگان بود و بعد از امارت و وزارت هم بياري معتمدان و وكيلان بازارگاني مي‌كرد، اما چون بازاريان بمال و منال جهان دلباخته نبود، بسي شبها سكه‌هاي سيم و زر در كيسه مي‌ريخت و ناشناخته و ناشناس بر سر محرومان مي‌رفت و آن نقود را ميان آنان قسمت مي‌كرد. اينها همه از آن بابت بود كه او ذاتا اديب وارسته و صوفي مشرب بايسته‌يي بود، ز خارف دنيوي را باد مي‌انگاشت و مراتب گذران اين جهاني را مسخره مي‌پنداشت.
ملا عبد الكريم نوشته و قاسم فرشته نقل كرده است كه چون محمد بهمني خواجه جهان را كشت خلق را حكم بتاراج اردوي او داد بدان شرط كه بخزانه و اسپ و فيل و اسباب خاصه دست نزنند زيرا اينها را براي تاراج و يغماي خود مي‌خواست. «تاراجيان اردوي آن بيچاره را در يك ساعت بباد فنا برداده اثري از آن نگذاشتند و چون سلطان محمد شاه تعريف زر و جواهر خواجه بسيار شنيده بود خزانه‌چي او، نظام الدين حسن گيلاني، را كه در خدمت خواجه عمري صرف كرده بود طلب كرده گفت نقود و جواهر حاضر ساز! خزانه‌چي حيران شده گفت اگر شاه بجان امان دهد آنچه راست است بنده عرض خواهد كرد. سلطان نوعي ديگر فهميده بجان امان داد و قسم ياد كرد كه اگر آنچه هست نهان نداري ترا بنوازش خسروانه سرافراز خواهم كرد. خزانه‌چي گفت اي سلطان، صاحب من دو خزانه داشت: يكي را خزانه شاهانه نام كرده خرج اسپ و فيل و مطبخ سپاهيان از آنجا بود و در آنجا هزار لاري و سه هزار هون «1» موجود است؛ و ديگر خزانه درويشان نام كرده نصيب الفقراء و المساكين از آنجا بود و در آن خزانه كيسه سيصد لاري بمهر او موجود است. شاه گفت: اين چه سخن است و چه معني دارد كه خزانه خواجه كه همسر شاهان اطراف بود اين مقدار باشد!
______________________________
(1)- «لاري» و «هون» واحدهاي نقدي در دكن بود.
ص: 505
خزانه‌چي جواب داد كه هرگاه زر از جاگير «1» او مي‌رسيد يكماهه خرج اسپ و فيل و سپاهيان را جدا كرده بخزانه شاه مي‌فرستاد و باقي را در راه خداي تعالي عز اسمه بفقرا و مستحقين مي‌داد و يك حبه از آن خرج خاصه خود نمي‌كرد، و مبلغ چهار هزار لاري كه برسم تجارت از ايران بهندوستان آورده بود هر سال از مملكت دكن متاعي خريد كرده مصحوب جمعي از معتمدان به بنادر اطراف و جوانب مي‌فرستاد و آنچه فروخت كرده مي‌آوردند رأس المال را جدا كرده آنچه فايده مي‌شد هر روز دوازده لاري براي خرج خاصه خود برمي‌داشت و جامه و خوردني را از آن مي‌كرد و نيمه‌يي را در خزانه درويشان نگاه مي‌داشت و براي مادر و خويشان خود و گوشه‌نشينان اكناف عالم كه در وقت تجارت با آنها آشنايي داشت و بهندوستان نمي‌آمدند، از آن زر مي فرستاد ...» بعد از تحقيقات طولاني كه سلطان درباره ما ترك خواجه كرد، معلوم شد كه او جز چند حصير در مسجد و مدرسه خود كه در احمدآباد بيدر بنا كرده بود، و جز چند ديگ مسين و گلين و غير از سه هزار جلد كتاب كه وقف طالبان علم نموده بود، چيزي نداشته است تا در راه بهمنيان سودا كند. سلطان پس از آگهي بر ما وقع و اطلاع از كيد حساد از فرمان بيجاي خود پشيمان شد و تابوت خواجه را روانه احمدآباد بيدر كرد و روز سوم جميع امرا و اركان دولت را همراه پسر خود شاهزاده محمود خان بزيارت قبرش فرستاد.
نوشته‌اند كه خواجه بعد از استماع فرمان قتل خود بسلطان گفت «قتل من كه بغايت پيري رسيده‌ام سهل است اما موجب خرابي ملك و بدنامي تو خواهد شد!» و همين هم شد زيرا بعد از آن نه سلطان محمد بهمني توانست از تواتر حملات معاندان اطراف پيش‌گيري كند و نه جانشينان او توانستند نابسامانيهاي اوضاع را جبران كنند و چند سالي در نهايت ضعف پادشاهي كرده آخرينشان شاه كليم اللّه كه از دست امرا در خانه خود محبوس و باين و آن ملتجي بود، بسال 934 مسموم شد و ممالك بهمنيه ميان عادلشاهيه و نظام شاهيه و قطب شاهيه و عماد شاهيه و بريد شاهيه
______________________________
(1)- جاگير اراضي و بلادي كه حكم تيول داشت
ص: 506
منقسم گشت؛ حاصل آنكه انقراض قطعي سلاطين بهمني درست از تاريخ قتل خواجه جهان آغاز شد و بعد از آن تاريخ يعني بعد از سال 886 هيچيك از سلاطين بهمني روي خوش نديدند و همواره در دست امراي بدانديش خود گرفتار بودند و هم بتزوير و خيانت آنان از پاي درآمدند.
در تاريخ قتل خواجه جهان شاعران اشعار و مراثي سرودند و ماده تاريخهايي ساختند از آنجمله ملا عبد الكريم همداني مسبوق الذكر كه از شاگردان بلكه از مريدان خواجه بود، چنين گفت:
شهيد بي‌گنه مخدوم مطلق‌كه عالم را ز جودش بود رونق
اگر خواهي تو تاريخ وفاتش‌فرو خوان قصه قتل بناحق و ملا سامعي كه مداح و نديم خواجه بود اين دو بيت را ساخت:
چون خواجه جهان را هرگز حرام‌خواري‌در دل نبود و مي‌كرد پيوسته جانسپاري
گشت او شهيد مغفور اي سامعي بتحقيق‌تاريخ كشتن او جواز «حلال‌خواري» و ديگري چنين سرود:
سال فوتش گر كسي پرسد بگوي‌بي‌گنه محمود گاوان شد شهيد آثار خير خواجه جهان دردكن بسيار بود و از آن جمله است مدرسه و مسجدي كه دو سال پيش از فوت خود در احمدآباد بيدر باتمام رسانيد و سامعي شاعر در تاريخ آن گفت:
اين مدرسه رفيع محمود بناچون كعبه شدست قبله اهل صفا
آثار قبول بين كه شد تاريخش‌از آيت ربنا تقبل منا و اين مدرسه تا سال 1023 كه سال تأليف تاريخ فرشته است باقي بوده و از غايت استحكام هنوز نوساخته بنظر مي‌رسيد.
خواجه جهان محمود گاوان انواع علوم معقول و منقول، خصوصا رياضي و طب را خوب مي‌دانست و در دفن نثر و نظم و انشاء و حساب «بي‌نظير روزگار خويش بود» و خط سياق را خوب مي‌نوشت. ديوان اشعار او دردكن مشهور و تا عهد تأليف تاريخ
ص: 507
فرشته رائج بود و چند قصيده و ابياتي از آنها را در كتاب مشهورش رياض الانشاء آورده است.
خواجه جهان با افاضل خراسان و عراق مكاتبه داشت و براي آنان تحفه‌ها و هديه‌ها مي‌فرستاد. مكاتبات او و نور الدين عبد الرحمن جامي در اين ميان از همه مهمتر است. در مجموعه مكاتيب جامي هم چند نامه بنام ملك التجار هندوستان يعني همين عماد الدين محمود است كه استاد جام در آنها داد سخن داده و بتفصيل تمام دقايق عرفاني را در آنها مطرح كرده و انشاء خود را بلطائف اشعار تازي و پارسي آراسته است «1».
علت اين توجه خاص جامي بتحرير مكتوبهاي آراسته بخواجه جهان آن بود كه خواجه نيز نامه‌هاي خود را كه بخدمت استاد مي‌فرستاد، بآرايش تمام انشاء مي‌كرد و بانواع عبارات و اشعار تازي مي‌آراست و ابيات رايع دلپسند پارسي را در مطاوي كلام مصنوع و منشيانه خود جاي مي‌داد.
بسبب همين مودت غايبانه كه ميان دو استاد فاضل بليخ وجود داشت، جامي با آنكه كمتر بستايش معاصران رغبت نشان داده، خواجه جهان را در اشعار خود ستوده است. يكي از قصائد طولاني جامي در جواب يكي از مكتوبهاي خواجه جهان است بدين مطلع:
مرحبا اي قاصد ملك معاني مرحباالصلا كز جان و دل نزل تو كردم، الصلا و اين قصيده‌ييست طولاني و متضمن معاني دقيق، و استاد جام ابيات متعددي را از آن صرف ستايش نثر و نظم استادانه خواجه جهان كرده و بعجز خود در برابر قلم سحار آن منشي توانا اعتراف نموده و بدين سبب در جواب او از شعر بجاي نثر استمداد جسته «2» و ضمن اظهار شوق بديدار خواجه بعجز خود از پيش گرفتن چنان سفري دشوار اشاره كرده و فرموده است:
بعد تبليغ سلام از بنده جامي عرضه كن‌گر مجال گفت‌وگو باشد در آن حضرت ترا
كآرزوي من بديدارت بسي كاملترست‌ز آرزوي عاشق مفلس بوصل كيميا
______________________________
(1)- رساله «جامي» بقلم آقاي علي اصغر حكمت، تهران 1320، ص 53
(2)- رجوع كنيد به كليات جامي، چاپ هند ص 60 ببعد
ص: 508 ... غرق بحر شوقم ار سويت نويسم شرح آن‌نيست آن جز جنبش دستي بقصد آشنا «1»
نيست در شهر ترا از بهر منع زائران‌شهر بي در را چسان دربست بر رويم قضا «2»
از گرانجاني نيارم سويت آمد و رنه هست‌جذب شوق از پيش روي و دفع اضداد از قفا و در اواخر اين قصيده عالي بنام «خواجه جهان» چنين اشاره نموده است:
از جوانمردان كهفم معرض از اغيار و نيست‌رازدار من وراي كهف يا كهف الورا
هم جهان را خواجه و هم فقر را ديباچه‌اي‌نلت سرّ الفقر لكن تحت استار الغنا
مدح تو خوانم نه همچون شاعران و منشيان‌دارد از آواي زاغان طوطي طبعم ابا ...
در يكي از غزلهاي جامي بدين مطلع:
گردش جام كه زد صنع ازل پرگارش‌سر نپيچد ز خط اين دايره زنگارش باز به محمود گاوان كه لقب «ملك التجار» داشت اشاره كرده است بدينگونه:
جامي اشعار دلاويز تو جنسي است نفيس‌پودش از حسن بود لطف و معاني تارش
همره قافله هند روان كن كه رسدشرف و عز قبول از ملك التجارش از شاعران و مداحان خواجه جهان در احمدآباد بيدر يكي ملانظيري و ديگري ملا سامعي را ذكر كرده‌اند. ملا نظيري غير از نظيري نيشابوري است، و اين هر دو شاعر از تمام‌كنندگان بهمن‌نامه آذري هستند چنانكه پيش ازين نوشته شد «3».
خواجه جهان با همه اشتغالش بتجارت و امارت سپاه و صدارت سلاطين آثار خوبي از خود بيادگار گذارده است كه مهمتر و مشهورتر از همه آنها منشآت اوست بنام رياض الانشاء. اين مجموعه از سرمشقهاي منشيان در هند شمرده مي‌شده و در آن سامان شهرت بسيار داشته و هنوز هم معروفست و طبع منقح خوبي از آن در حيدرآباد بسال 1948 ميلادي صورت گرفته و نسخ خطي آن نيز كم نيست. اثر ديگر او كتابيست بنام مناظر الانشاء در آيين ترسل و مباحث مربوط به بلاغت. متن اين كتاب انشائي عالمانه
______________________________
(1)- آشنا: شنا.
(2)- اشاره است به شهر احمدآباد بيدر (- بي‌در) كه در زمان صدارت خواجه جهان پايتخت بهمنيان بود.
(3)- رجوع شود به همين كتاب و همين جلد، ص 327
ص: 509
مقرون بترجمه دارد و حال آنكه مقدمه آن با شيوه عالي نثر منشيانه ترتيب يافته است.
كتاب ديگري ازو بنام «قواعد الانشاء» ذكر كرده‌اند.
كتاب مناظر الانشاء همچنانكه گفته‌ام در آيين ترسل تأليف شده و در يك مقدمه و دو مقاله و يك خاتمه ترتيب يافته است. مقدمه كتاب مخصوص است به بيان ماهيت علم انشاء و موضوع و فايده آن مربوط و معنونست به «في بيان ماهية علم الانشاء و موضوعه و غايته و غيرها مما يتعلق به حصول المقصود» و مقاله اول كه بچند «منظر» منقسم است داراي اين عنوانست: «في تقسيم الكلام علي طريق اهل الانشاء و شرائط الكلمات المستعملة في الانشاء» و عنوان مقاله دوم كه آنهم منقسم بچند منظر است چنين است: «في بيان الاقسام و الاركان و شرائط ما يكتب الناس بعضهم الي بعض» و درين مقاله مخصوصا بمراسلات ديواني بيشتر توجه شده است. در خاتمه كتاب از «ماهيت خط و ضوابط آن» سخن مي‌رود. تقسيمات داخل مناظر اين كتاب متضمن اجزاء متعدد و حاوي اطلاعات دقيق و مشروح درباره مباحث بلاغت و فصاحت و قواعد ترسل و نظائر اين مطالب است. حاج خليفه در ذيل «مناظر الانشاء» آنرا از «كتب نافعه» شمرده و صاحب آنرا از «مشاهير» وصف كرده و گفته است كه ثروت و مالي عظيم داشته و احسانش از سرزمين هند به علماي روم و عجم مي‌رسيده است «1».
عماد الدين محمود در انشاء فارسي شيوه منشيانه بسيار مبالغه‌آميز داشت بدين معني كه در استعمال صنايع و بكار بردن لغات و تركيبات عربي زياده‌روي بسيار مي‌كرد و در آرايش آنها بهر صنعت و زيور لفظي كه در دسترس ذهنش بود كوتاهي نداشت و بهمين سبب عبارتهاي بلند مي‌نوشت و در آنها معاني باريك و گاهي كاملا شاعرانه مي‌گنجاند. اين همه تكلف ذهني حاد و ذوقي وقاد مي‌خواست تا نويسنده را در مضايق سخن راهبري كند و ويرا به بيراهه تجاوز از حد و رسم فصاحت و بلاغت نيفگند، و خواجه جهان صاحب چنين ذهن و هوش و ذوقي بود تا توانست با همه تندرويها و مبالغه‌ها منشآتي چنان استادانه و عالي پديد آورد و شايسته همه آن تعاريف و اوصاف
______________________________
(1)- كشف الظنون، ستون 1833
ص: 510
باشد كه استادي چون نور الدين عبد الرحمن گفته است:
لفّ او را گر كني نشر از بديع نظم و نثرپر ز صنعت يا بيش از ابتدا تا انتها
از بياض فرجه بين السطور او بودنهر سيمين را ز هرجا خاسته مشكين گيا
سوي معراج حقايق عقل و جان را سلمست‌شكل ترتيب سطورش كآمده سلم نما
سلمست اما درو غير تنزل نيست دأب‌طرفه حالي كآن تنزل هست عين ارتقا
پايه پايه عقل از آن سلم چو مي‌آيد فرودمي‌نهد گويي ز هر پايه فراز عرش پا
نظم و نثرش بين كه پنداري دبير چرخ كردعقد پروين را در اثناي بنات النعش جا
فقره‌هاي نثر او قوت ده پشت هنرنكته‌هاي نظم او روشنگر تيغ ذكا ...
و براستي انشاء خواجه جهان درخور همه اين ستايشهاست و او در سياست و تدبير و آراستن ميدانهاي جنگ و گشودن قلعه‌ها و تنظيم امور ديوان همه و همه هوش و استعداد خداداد را بكار مي‌برد و از آنها بهره‌هاي باورناكردني مي‌گرفت.

11- كمال الدين عبد الرزاق‌

مولانا كمال الدين عبد الرزاق پسر مولانا جلال الدين اسحق سمرقندي از اكابر رجال عهد تيموري و از مورخان مشهور آن دورانست. پدرش جلال الدين اسحق سالها در اردوي شاهرخ منصب قضا و پيش‌نمازي داشت و گاهي در خدمت شاهرخ بتوصيح مسائل و قرائت رسائل ديني مي‌پرداخت «1». وي صحيحين «2» را نزد شيخ الاسلام شمس- الدين محمد الجزري (م 833 در شيراز) از علماي معروف حديث و قرائت قرآن تحصيل كرده و اولاد خود يعني همين كمال الدين عبد الرزاق باضافه مولانا جمال الدين عبد الغفار و مولانا شريف الدين عبد القهار و مولانا عفيف الدين عبد الوهاب را در مجالس درس آن استاد حاضر مي‌نمود «3». و اما عبد الرزاق در دوازدهم شعبان سال 816 در شهر
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2 ص 704- 705، حبيب السير ج 4 ص 335
(2)- مقصود صحيح بخاري و صحيح مسلم است در حديث
(3)- مطلع السعدين ج 2 ص 631
ص: 511
هرات ولادت يافت «1» و در حجر تربيت پدر با علوم ادبي و ديني آشنايي كامل جست و در اثناي تحصيلات شرحي بر رساله قاضي عضد الدين ايجي «2» درباره تحقيق معاني حرف و اسم اشاره و غير آن ترتيب داد و بنام شاهرخ مزين ساخت و در مجلس شاهانه با حضور علما تقديم خدمت سلطان كرد و مورد محبت او قرار گرفت چنانكه در همان مجلس «فرمان نافذ شد كه چون پدر او مولانا اسحق ملازم بوده او نيز ملازمت نمايد و با موالي و اهالي در بارگاه عالي درآيد و از دقايق علوم و حقايق مفهوم هرچه بايد و شايد، و او نيك داند، بموقف عرض رساند» «3» و اين امر چنانكه كمال الدين خود گفته «4» بسال 841 رخ نموده و او در آن سال بيست و پنج ساله بود.
از آن پس كمال الدين عبد الرزاق همواره از حمايت و تربيت شاهرخ برخوردار بود و بعبارت خود او «مدت نه سال در صحبت اهل كمال بخدمت آن حضرت قيام نمود و او را كه چون سنگ خارا از هيچ رنگ لطيف نصيبي نداشت تاب آفتاب تربيتش ياقوت احمر ساخت و طبع فسرده را كه مانند خانه فقير از نفوذ هنر خالي بود معدن جواهر زواهر و بحر لآلي متلالي گردانيد» «5».
تقرب عبد الرزاق در عين جواني، در خدمت شاهرخ، موجب حسادت گروهي از مدعيان شد چنانكه گفتند «خود را طالب علمي مكمل نساخته و كار آباء و اجداد گذاشته ملازمت مي‌كند» «6» تا آنكه عاقبت مجلسي از علما در خدمت شاهرخ ترتيب يافت و كمال الدين را در آن مجلس امتحان كردند و بفضل و دانش او گواهي دادند «7».
______________________________
(1)- حبيب السير ج 4 ص 335. اين قول از اشارات خود كمال الدين عبد الرزاق هم تأييد مي‌شود
(2)- درباره او رجوع شود بهمين كتاب، ج 3 ص 243، 246، 295 و جز آن.
(3)- مطلع السعدين ج 2 ص 706
(4)- ايضا همان كتاب و همان صحيفه
(5)- مطلع السعدين ج 2 ص 706- 707
(6)- ايضا ص 732
(7)- درباره شرح اين مجلس امتحان رجوع كنيد به مطلع السعدين ج 2 ص 733- 734
ص: 512
بهرحال كمال الدين عبد الرزاق و برادرانش كه پيش ازين نامشان مذكور افتاده در عهد شاهرخ و سلاطين ديگر تيموري همواره بعزت و احترام مي‌زيسته‌اند «1» و از اولاد او ضياء الدين محمود نيز مقام و مرتبه‌يي در نزد همگان داشت.
از جمله مأموريتهاي مهم عبد الرزاق در دوران پادشاهي شاهرخ رسالت ويست بدربار سلطان بيجانگر «2» از بنادر هند كه چهار سال و اندي پس از شروع به خدمت و ملازمت شاهرخ يعني در غره رمضان 845 آغاز شد و عبد الرزاق از راه بندر هرموز (يا: جرون) كه در آن ايام از مراكز مهم تجارت بود سفر دريا آغاز نمود و سه سال پر از مخافت و خطر در اين سفر سپري كرد و بلاد كاليكوت و منگلور و بسياري شهرها و ديه‌هاي ولايت بيجانگر را ديد. كمال الدين شرح اين سفر طولاني را با توصيف استادانه هرجا و هرچه ديده بود در كتاب خود (وقايع سالهاي 845 و 846 و 847 و 848 ه) بتفصيل و توضيح آورده است. رسالت ديگر عبد الرزاق بسرزمين گيلان در سال 850 واقع شده و او خود در ضمن حوادث اين سال برسالت مذكور و بازگشت از گيلان اشارتي دارد و چنانكه از كلام او آشكار است در همان سال «حضرت اعلي حكم فرمود كه برسالت جانب مصر عزيمت نمايد و نشان همايون مكمل ساخته، ايام باتمام آن مرام قيام ننمود» «3» و او با آنكه «نشان» يعني اعتبارنامه را بكلام تازي ترتيب داده و آماده ساخته بود، بسبب مرگ شاهرخ نتوانست اين سفر را انجام دهد، ولي نشان مذكور را در كتاب خود آورده و گفته است كه سلطان ابو سعيد گوركان در سال 870 وي را طلبيده و آن نشان را خواسته و بيكي از ثقات براي ترجمه فارسي داده و ملاحظه كرده است «4».
______________________________
(1)- درباره سفر حج برادرش شريف الدين عبد القهار و قصيده‌يي كه در مدح خانه كعبه ساخته و همانجا خوانده، رجوع كنيد به مطلع السعدين ج 2 ص 741- 746
(2)-Bidjanagar
(3)- مطلع السعدين ج 2 ص 868
(4)- درباره اين سفارت انجام نيافته و شرح نشان مذكور در متن تا ترجمه آن بامر سلطان ابو سعيد گوركان رجوع كنيد به مطلع السعدين ج 2 ص 868- 872.
ص: 513
روزگار عبد الرزاق در خدمت شاهرخ بدينگونه با عز و احترام سپري شد و او بعد از وفات آن سلطان (بسال 850 ه.) دوران سلاطين و شاهزادگان ديگر تيموري را نيز درك كرد يعني بنوبت «1» در خدمت ميرزا عبد اللطيف بن الغ بيك (853- 854 ه) و ميرزا عبد اللّه بن ميرزا ابراهيم سلطان كه در سال 854 چندگاهي سلطنت داشت، و ميرزا ابو القاسم بابر بن ميرزا بايسنقر (852- 861 ه) بسر برد و خدمات درباري را در كشاكش انقلاب احوال تيموريان ادامه داد و در نشيب و فراز اوضاع هرات و ساكنان آن كار او نيز از نظام پيشين افتاد و چنانكه خود گفت به «قلت يسار» گرفتار آمد «2» تا آنكه با استحكام سلطنت سلطان ابو سعيد بن محمد بن ميرانشاه (855- 873 ه.) بهبودي در صورت احوال او رخ نمود و منصب شيخي خانقاه شاهرخ هرات كه منصبي رسمي بود، بوي تفويض شد و «يكشنبه سيوم جمادي الاولي امرا و وزرا و موالي و اهالي تشريف ارزاني داشته اجلاس فرمودند و تفويض منصب شيخي نمود» «3» و او تا آخر ايام حيات بدان امر اشتغال داشت تا در جمادي الآخره سال 887 ه بدرود حيات گفت «4» و در اين هنگام هفتاد و يك سال و اندي از سنين عمر او مي‌گذشت.
اثر معروف و جاويدان كمال الدين عبد الرزاق كتاب مشهور اوست بنام «مطلع سعدين و مجمع بحرين «5»» در تاريخ مفصل از عهد سلطان ابو سعيد بهادر خان (م 736 ه) و اوضاع كشور در دوران فترت ميان عهد ابو سعيد و تيمور و تاريخ تيمور از آغاز تا پايان كه در مجلد اول آمده است. در مجلد دوم از دوران سلطنت شاهرخ آغاز سخن شده و تا پايان سلطنت ابو سعيد گوركان بشرح و تفصيل آمده (و بهمين سبب كتاب مطلع سعدين نام يافته) و سپس مؤلف بذكر احوال دولت تيموري بعد از كشته شدن
______________________________
(1)- حبيب السير ج 4 ص 335
(2)- مطلع السعدين، 2، ص 1270
(3)- ايضا همان كتاب و همان جلد و صفحه
(4)- حبيب السير، 4، 335.
(5)- در نسخ اين كتاب نام آن‌گاه بهمين صورت و گاه با الف و لام تعريف (السعدين و البحرين) ثبت شده است.
ص: 514
ابو سعيد گوركان تا جلوس سلطان حسين بايقرا بسال 875 پرداخته و كتاب را بدينجا ختم نموده است و بقول خود او «قلم ستوده رقم دست تساهل از آستين تكاهل بيرون آورد و شرح وقايع صد و هفتاد و يك سال بر سبيل تفصيل و اجمال احوال بصورت يادگار بر اوراق ليل و نهار نگاشت» «1». اين كتاب بعلت آنكه هم مستند است بر مآخذ متقن مانند زبدة التواريخ حافظ ابرو و ظفرنامه شرف الدين يزدي، و هم از اطلاعات و يادداشتهاي رسمي دربار تيموري و نيز از مشاهدات مستقيم مؤلف در تدوين آن استفاده شده، از جمله جامعترين و معتبرترين كتب تاريخ عهد تيموريست.
شيوه انشاء كمال الدين در اين كتاب منشيانه، ولي دور از مبالغات اديبانه و تصنعاتيست كه در غالب كتب تاريخ قرن هفتم و هشتم مي‌بينيم، چنانكه بسياري از قسمتهاي كتاب انشاء روان و منسجمي دارد و تنها گاهي نويسنده بآوردن عبارات مزين و استشهاد باشعار توجه نموده است. توصيف رايع عبد الرزاق از سفر به بيجانگر هند و نيز توصيف دلپذيري كه با استفاده از قلم خواجه غياث الدين نقاش (يكي از ايلچيان شاهرخ كه به مملكت خطاي رفته بودند) از آن ديار كرده و بسي توصيفات ديگر كه در كتاب مي‌بينيم از جمله قطعات خوب نثر فارسي است.

12- جامي‌

بيان حال نور الدين عبد الرحمن جامي و شرح آثار منظومش را پيش ازين ديده‌ايد؛ اينك بسبب اهميت و شهرت آثار منثور او ذكري از آنها؟؟؟ بميان مي‌آيد.
جامي، همچنانكه در شعر سرآمد گويندگان دوران تيموريست، در نثر توانا و صاحب قلمي شيواست. وي نويسنده‌ييست كه توانست شيوه نثرنويسان با ذوق پيشين را در دوران بي‌ذوقيهاي همكاران معاصرش، دنبال كند. انشائش روان و ساده و درست است و جز در پاره‌يي موارد كه شرح آن خواهد آمد، از حدود بيان معني بطريق مساوات بيرون نرفته و آنچه را كه دربايست بود گفته و حتي در بعضي موارد بدرجه و مقام
______________________________
(1)- مطلع سعدين ج 2 ص 1436
ص: 515
نثرنويسان بزرگ قرن پنجم و ششم رسيده و بر اثر آنان گام نهاده است. در كتاب بهارستان كه آنرا باقتفاي شيخ سعدي شيرازي ترتيب داده، اگرچه سعي داشته است كه بنثر موزون مسجع سخنوري كند ليكن همه‌جا سادگي و رهايي سخن از قيود بر كشش او بجانب تصنع غلبه دارد. ازين گذشته جامي از نثر براي بيان مقاصد گوناگون خود، از تفنن‌هاي ادبي گرفته تا موضوعات علمي استفاده برده و در همه اين موارد لوازم و شرايط كار را رعايت كرده است.
از مهمترين آثار ادبي او كتاب «بهارستان» است كه جامي قسمتي از آن را به پيروي از گلستان سعدي نوشته ولي مسلم است كه قصد او در اين كار ساده‌تر كردن انشاء متذوقانه سعدي در شاهكارش بود و يا او نمي‌توانست شيوه استادانه نويسنده افسونكار شيرازي را چنانكه بايد دنبال كند و بهمين سبب انشاء بهارستان، حتي در آن قسمت كه رنگ ادبي آن بيشتر است، بيش از آنچه انتظار ميرود متمايل بسادگي است و شايد يكي از علل اين تمايل اختصاص كتاب به تعليم فرزند نوآموز مصنف بود. بهارستان در هشت روضه، مقدمه و خاتمه ترتيب يافته است. روضه نخستين در ذكر حكاياتيست درباره مشايخ صوفيه و بعضي از اسرار احوال آنان؛ و روضه دوم متضمن حكم و مواعظ و مشتمل بر چند «حكمت» و حكايات مناسب مقام؛ و روضه سوم درباره اسرار حكومت و ذكر حكاياتي از شاهان؛ و روضه چهارم درباره بخشش و بخشندگان؛ و روضه پنجم در تقرير حال عشق و عاشقان؛ و روضه ششم حاوي مطايبات و لطايف و ظرايف؛ و روضه هفتم در شعر و بيان احوال شاعران؛ و روضه هشتم در حكايتي چند از زبان احوال جانوران. جامي در آغاز كتاب گفته است كه چون فرزندش ضياء الدين يوسف بآموختن فنون ادب اشتغال داشت اين كتاب را براي وي فراهم آورد و آنرا بر اسلوب گلستان نوشت و آنرا بنام سلطان حسين ميرزاي بايقرا موشح ساخت. با آنكه جامي روضه هفتم از كتاب خود را كه در شرح حال گروهي از شاعران برگزيده فارسي تا عهد اوست، باختصار تمام پرداخته است ليكن همان اشارات كوتاه كه در اين روضه آورده حاوي نكات سودمنديست كه در تحقيق احوال شاعران ميتواند
ص: 516
محل استفاده باشد.
اثر بسيار معروف ديگر جامي نفحات الانس است كه آنرا مي‌توان از امهات كتب در بيان حقايق عرفاني و ذكر احوال عارفان از آغاز كار آنان تا عهد مؤلف دانست. اين كتاب را جامي به پيشنهاد امير كبير عليشير نوايي نگاشت و كار تأليف آنرا بسال 883 بپايان برد و همين تاريخ را در يك رباعي كه در پايان كتاب آورده ذكر نموده است «1» در آغاز كتاب شرحي مفصل در بيان اصطلاحات اهل تصوف و اصول و مبادي عرفان آورده با ذكر طبقات مختلفي كه دعوي تصوف دارند و آنها كه صوفي حقيقي هستند و ذكر كرامات آن گروه. بعد از اين قسمت است كه نوبت بذكر احوال اهل طريقت از مردان و زنان مي‌رسد و استاد جام چنانكه خود در مقدمه كتاب گفته قسمت بزرگي از مطالب اين بخش را از كتاب طبقات الصوفيه خواجه عبد اللّه انصاري كه خود مقتبس است از طبقات الصوفيه ابو عبد الرحمن سلمي نيشابوري، اقتباس كرده و آنرا كه بزبان هروي قديم بود بپارسي دري ساده تحرير نموده است. باقي مطالب كتاب «مقتصرست بر ذكر بعضي متقدمان و بر ذكر بعضي ديگر و نيز بر ذكر حضرت شيخ الاسلام و معاصران وي و متأخران از وي» و پيداست كه مقصود از «حضرت شيخ الاسلام» خواجه عبد اللّه انصاري است. اطلاعاتي كه جامي درباره متأخران و خاصه مشايخ معاصر خود يا نزديك بزمان خود در كتاب آورده غالبا از جمله اطلاعات دست اول است.
شيوه نگارش نفحات الانس همان شيوه ساده و مطلوب جامي در انشاء است كه پيش ازين بيان كرده‌ام، خواه مطالب او منقول از اصل هروي طبقات الصوفيه باشد و خواه از جمله اضافاتش بر آن كتاب، و قطعات منتخب زيبا در آن بسيارست.
كتاب ديگر جامي كه ارزش انشائي آن قابل توجهست كتاب «لوايح» اوست، كه رساله‌ييست كوتاه مشتمل بر سي لايحه با انشاء مسجع و مشتمل بر ذكر حقايقي چند
______________________________
(1)-
اين نسخه مقتبس ز انفاس كرام‌كز وي نفحات انس آيد بمشام
از هجرت خير البشر و فخر انام‌در هشتصد و هشتاد و سوم گشت تمام
ص: 517
از عرفان كه هريك بصورت لايحه‌يي مذكور افتاده و در پايان هر لايحه يك يا چند رباعي بمناسبت آمده است.
ديگر از آثار زيباي منثور جامي كتاب اشعة اللمعات است در شرح لمعات عراقي شاعر. عراقي خود كتاب لمعات را بپيروي از كتاب سوانح العشاق شيخ احمد غزالي نوشته و بانشائي دلنشين ترتيب داده بود. جامي براي آنكه ترديد اهل شك را درباره صحت مطالب اين كتاب مرتفع سازد بدعوت امير عليشير شرحي بر آن نگاشت و آن مشتمل است بر ديباچه و مقدمه‌يي مفصل در ذكر نكات و اصطلاحات اهل تصوف و سپس شرح هر بيست و هشت لمعه از لمعات عراقي. اشعة اللمعات بسال 886 ه در شصت و نه سالگي جامي باتمام رسيد.
آثار پارسي جامي بنثر بسيار است و اگر بخواهيم همه آنرا با وصفي، اگرچه كوتاه باشد، معرفي كنيم كار بدرازا مي‌كشد. بعضي از آن آثارست: نقد النصوص في شرح نقش الفصوص (شرح فصوص الحكم محيي الدين ابن العربي)- رساله كبير در معما موسوم به حليه حلل- رساله‌يي ديگر هم در اين موضوع بنام رساله صغير- رساله‌يي در فن قافيه- لوامع در شرح قصيده خمريه ابن فارض (م 632 ه.)- رساله اركان حج در ذكر فرائض و مناسك و مستحبات اركان حج و عمره و آداب زيارت قبر پيغامبر در هشت فصل- شرح مخزن الاسرار- شرح معميات مير حسين معمائي- شرح مثنوي و بسياري ديگر ازين قبيل «1».

13- محمد بيغمي «2»

مولانا شيخ حاجي محمد بن علي بن حاجي محمد «3» بيغمي «4» از داستانگزاران
______________________________
(1)- مرحوم استاد سعيد نفيسي فهرست 77 كتاب و رساله جامي را بپارسي و تازي در كتاب تاريخ نظم و نثر در ايران آورده است. بدانجا رجوع كنيد. ص 287- 289
(2)- درباره او و اثرش رجوع كنيد به «داراب‌نامه بيغمي» در دو جلد، تهران 1339 و 1341، مقدمه جلد اول و قسمت يادداشتها و ملاحظات از جلد دوم ص 765 ببعد.
(3)- اين اسم و سلسله نسب مأخوذست از متن كتاب دارابنامه بيغمي كه چند بار تكرار شده و گاهي هم باين صورتست: «مولانا شيخ حاجي محمد بن شيخ احمد بن مولانا علي بن حاجي محمد طاهري (يا: طامري) المشهور به بيغمي».
(4)- بنا باظهار شفاهي آقاي دكتر صادق كيا استاد دانشگاه تهران در نسخه يكي از اجزاء دارابنامه كه نزد ايشانست بجاي بيغمي «منعمي» ضبط شده است، ولي من آنرا نديده‌ام.
ص: 518
قرن نهم هجري است. از زندگاني و احوال او اطلاعي در دست نيست و همينقدر بحدس و تقريب، و از روي قرائني كه از اثرش بدست مي‌آيد، مي‌توان او را از داستانگزاران قرن نهم هجري دانست كه داستان كهنه‌يي را درباره فيروز شاه نامي از پهلوانان كه پسر ملك داراب معرفي شده، در حفظ داشت و آنرا در حضور گروهي حكايت يا املا مي‌كرد و محرر و كاتبي بنام «محمود دفتر خوان» آنرا مي‌شنيد و يادداشت مي‌نمود و بعد در حضور جمع مي‌خواند.
مولانا بيغمي اين داستان را از قصاصان ديگر گرفته بود و بنام آنان يعني بنام راوي داستان يا گوينده داستان و امثال آنان نقل مي‌كرد. آنان نيز سينه بسينه تا بروزگار كهن پيش مي‌رفتند، و اين رسمي قديم درباره قصه‌ها و داستانهاي قهرماني بود.
تاريخ تحرير مجلد اول اين داستان، كه من آنرا از روي نسخه منحصر متعلق بكتابخانه «روان» تركيه در دو مجلد ضخيم بطبع رسانيده‌ام، سال 887 ه است كه در تبريز بر دست «محمود دفتر خوان» كتابت شد و چنانكه مي‌دانيم اين تاريخ مصادف با دوران سلطنت سلطان يعقوب آق‌قويونلو (882- 896 ه) بود، و بعيد نيست كه «كمترين بندگان محمود دفتر خوان» كتاب بيغمي را براي كتابخانه سلطان استنساخ كرده باشد تا در مجلس انس او، بنابر رسمي كه بيشتر ملوك ايران داشته‌اند، بخواند.
اين محمود دفتر خوان، چنانكه از متن كتاب برمي‌آيد معاصر با املاءكننده داستان يعني مولانا بيغمي بوده است. پس هر دو يعني مؤلف و محرر كتاب در نيمه دوم قرن نهم مي‌زيسته‌اند.
اسم اين كتاب در پايان جلد اول يعني همان نسخه‌يي كه ذكر آن گذشت، و بر پشت كتاب، «دارابنامه» است و حال آنكه ترجمه عربي از خلاصه همه اين كتاب كه در چهار مجلد بسال 1336 ه. ق. در مصر طبع شده «سيرة فيروز شاه بن ملك داراب» «1» يعني «كارنامه فيروز شاه پسر شاه داراب» نام دارد، و اين تسميه اخير البته صحيح‌تر است زيرا تمام اين كتاب درباره سرگذشت فيروز شاه پسر ملك داراب و سپس پسر او بهمن
______________________________
(1)- در چاپ مذكور همه‌جا ملك داراب «ملك ضاراب» ثبت شده است.
ص: 519
فراهم آمده و دخالت داراب در آن اندكست.
از متن فارسي كتاب كه ظاهرا در چهار مجلد بوده قسمتي ديگر، يعني جلد سوم آن، در كتابخانه او پسالا موجود است كه با انشائي جديدتر از آنچه محمود دفتر خوان فراهم آورده تحرير شده است. بنابراين، داستان فيروز شاه از جمله سرگذشتهاي دراز پهلوانيست كه بدست ما رسيده و گويا بسبب همين تفصيل بشعر در نيامده است.
نثر «بيغمي» در اين كتاب بسيار روان و خالي از آرايشهاي عالمانه و منشيانه و نزديك بزبان عموم و حاوي بسياري از مفردات و تركيبات بديع و قريب بدسته لهجات غربي ايرانيست. جمله‌ها در اين كتاب كوتاه، عبارتها روشن و لغزشهاي لغوي و دستوري بسيار كم است و آنها هم كه ديده مي‌شود (مثل نعوذا باللّه بجاي عياذا باللّه يا بجاي العياذ باللّه يا بجاي نعوذ باللّه ...) گويا از تأثيرات زبان محاوره زمان باشد كه بيغمي آنرا در شرح داستان خود بكار مي‌برده است تا سخن او مفهوم همگان باشد و يكي از ارزش‌هاي اينگونه كتابها همين نزديكي انشاء آنهاست بزبان گفت‌وگو كه زبان طبيعي و خالي از تصرفات تازي‌دانان پارسي‌گوي بوده است.
بيغمي با همه سادگي و بي‌پيرايگي كلام، همينكه بوصف دلبران و معشوقگان و پهلوا- نان و رزم‌آوران و يا باوصاف مناظر طبيعي و ميدانهاي قتال مي‌رسد عبارتهاي دل‌انگيز و مقرون به تشبيهات و استعارات و مجازهاي دل‌انگيز دقيق دارد. بكار بردن اشعار مناسب از استادان، و گاه از سروده‌هاي خود (ببحر متقارب)، هم يكي از اختصاصات نثر اوست؛ و بهر تقدير دارابنامه او يكي از آثار بسيار زيباي نثر فارسي و قابل مطالعه و مداقه پارسي شناسانست.

14- ميرخواند «1»

امير خواند محمد بن امير برهان الدين خاوند شاه بن شاه كمال الدين محمود بلخي در
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* روضة الصفا، چاپ لكنهو، مقدمه و مؤخره كتاب ششم و بعضي موارد ديگر
* حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 12- 13 و ص 105 و ص 341
* مجالس النفائس (ترجمه حكيم شاه محمد قزويني)، تهران ص 270
* تاريخ نظم و نثر در ايران ص 239
ص: 520
شمار بزرگترين مورخان عهد تيموري و از اعاظم رجال آن دورانست. خاندان ميرخواند از سادات حسيني و از خاندان خاوند سيد اجل بخاري بود كه در ماوراء النهر شهرت و احترام بسيار داشت و سلسله آبا و اجداد او بزيد بن علي بن حسين عليهما السلام مي‌كشيد «1». پدر ميرخواند يعني سيد برهان الدين خاوند شاه كه در حداثت سن يتيم شده بود، از ماوراء النهر بخراسان رفت و در بلخ سكونت گزيد و در آنجا بتحصيل علوم پرداخت و باندك زمان در كار خود شهرتي حاصل كرد و سپس بقصد زيارت مشايخ بهرات سفر كرد و بخدمت شيخ بهاء الدين عمر از مشاهير صوفيه رسيد و بعد از فوت او ببلخ معاودت نمود و همانجا ماند تا بدرود حيات گفت. امير علي شير نوايي اين سيد جليل را از جمله اكابر «قبة الاسلام بلخ» و «اعلم علماي دين محمدي» معرفي كرده «2» است و از همين اشاره اهميت و بلندي مقام خاوند شاه در عصر او پديدار مي‌شود.
بنابر اشاره و تصريح غياث الدين خواندمير «3» از خاوند شاه سه پسر بازماند: يكي همين ميرخواند كه نياي مادري خواندمير بود و بهمين سبب خواندمير او را «حضرت مخدومي ابوي مرحومي امير خواند محمد» يعني بمنزله پدر مرحوم خود ذكر كرده «4» و نوشته است كه «والد بزرگوار مسود اوراقست» «5»؛ و دوم سيد نظام الدين سلطان احمد كه سالها ملازم بديع الزمان ميرزا پسر سلطان ابو الغازي حسين بايقرا بوده و منصب صدارت او را داشته است؛ و سوم سيد نعمة اللّه كه بقول خواندمير «مجذوب متولد شده بود و از وي خوارق عادات ظهور مي‌نمود».
ولادت ميرخواند بسال 837 در بلخ اتفاق افتاد «6» و از جواني بهرات رفت و در آنجا باتمام تحصيلات خود در اصناف علوم معقول و منقول همت گماشت و هم از آغاز
______________________________
(1)- حبيب السير، ج 4 ص 105
(2)- مجالس النفائس، تهران ص 270
(3)- حبيب السير، ج 4 ص 105
(4)- ايضا ج 4 ص 12- 13 و 341
(5)- ايضا همان مجلد ص 105
(6)- زيرا او هنگام وفاتش بسال 903 شصت و شش ساله بود.
ص: 521
مورد توجه و تربيت امير دانش‌دوست عليشير نوائي قرار گرفت بنحوي كه او را در مجالس النفائس بدين عبارات ياد كرد «1»: «جوانيست كه در سن حداثت جميع اصناف علوم معقوله و منقوله را بر وجه كمال تحصيل فرموده و با حسب عالي نسب عالي دارد، و با اين حسب و نسب بزرگ از بزرگي و تكبر عاريست و از شيمه ذميمه عجب و تكبر و غيرهما بريست و بسيار جواني فاني مشرب و مؤدبست و در علم تاريخ و انشاء بي‌همتاست». اين دوستي و محبت همواره ميان امير اديب و اديب مورخ برقرار بود و امير خواند در برابر همين محبت كتاب مشهور خود روضة الصفا را بنام عليشير تأليف كرد. مهارت او در انشاء و فنون ادب در عهد وي زبانزد بود و اين معني هم از اشارات امير عليشير و هم از گفتار غياث الدين خواندمير بخوبي لائحست و انشاء پاكيزه و يكدست روضة الصفا خود گواهي صادق بر اين دعويست و بااين‌حال بايد گفتار خواندمير را به سبب ارادتي كه به نياي خود داشت مبالغه‌آميز شمرد. وي اميرخواند را بدين عبارات مي‌ستايد: «وفور وقوف آن حضرت در فن تاريخ و صنعت انشاء بمرتبه‌يي بود كه قلم سخن‌آرا از تبيين آن بعجز و قصور اعتراف دارد، و كمال بلاغت آن مهر سپهر سيادت در تحرير حكايات و تقرير روايات درجه‌يي داشت كه بيان فصحا توضيح آنرا كما ينبغي از جمله محالات مي‌شمارد» «2».
امير خواند با وجود فضل و شهرتي كه در ادب و انشاء داشت، و با همه تقربي كه در نزد امير عليشير و طبعا ديگر رجال درگاه سلطان حسين بايقرا حاصل كرده بود، بمشاغل ديواني روي نياورد و در اواخر عمر كارش بانقطاع و انزوا كشيد و مدت يك سال در گازرگاه هرات منزوي بود تا در رمضان سال 902 بعلت بيماري بهرات منتقل شد و در دوم ذي قعده سال 903 بدرود حيات گفت و در مزار شيخ بهاء الدين كه پير و مراد پدرش بود، بخاك سپرده شد. امير خواند خود در پايان جلد ششم روضة الصفا
______________________________
(1)- پيداست كه اين نقل قول از امير عليشير معول است بر ترجمه‌يي كه از مجالس- النفائس شده و در اين مورد منقولست از حكيم شاه محمد قزويني (مجالس النفائس، تهران ص 270)
(2)- حبيب السير، ج 4، ص 341
ص: 522
به بيماري شديد كليه و كبد كه بر او عارض شده بود، و بكثرت سفارش پزشكان باحتماء و پرهيز، اشاره مي‌كند.
اثر معروف و مشهور محمد بن خاوند شاه كتاب «روضة الصفا في سيرة الانبياء و الملوك و الخلفا» ست كه مؤلف آنرا بنام امير عليشير پرداخته و نام او را در آغاز و انجام هر مجلد با ذكر القاب و اوصاف آورده است. ميرخواند طرح اين كتاب را در هفت مجلد افگنده بود ولي همچنانكه در پايان مجلد ششم گفته و ديده‌ايم، بيماريش در اثناء اتمام آن مجلد بصعوبت انجاميده بود و بااين‌حال ميرخواند از تعقيب كار خود دست برنداشت و با شروع جلد هفتم كه در تتمه احوال سلطان ابو الغازي حسين بايقرا بود كار خود را ادامه داد ولي شدت مرض مانع پيشرفتش شد و ازينروي نواده او غياث الدين خواندمير آن كتاب را باتمام رسانيد و تا وقايع سال 929 ه.
پيش رفت.
روضة الصفا ضميمه‌يي دارد در ذكر عجايب عالم و بعضي اطلاعات جغرافيايي و نيز شرحي مبسوط درباره دار السلطنه هرات كه آنهم بدستور و بنام امير عليشير فراهم آمد و بعضي اطلاعات جغرافيايي سودمند از آن حاصل مي‌شود.
روضة الصفا تاريخي است مشروح شامل هفت جزء در تاريخ ايران و اسلام: مؤلف در آن بعد از مقدمه‌يي در بيان فوائد تاريخ، نخست بذكر احوال پيغامبر پرداخته آنگاه بآغاز پادشاهي و شرح حال شاهان بنابر روايات ايراني توجه نموده و از تاريخ تسلط اسكندر بيان احوال بعضي از حكماي يونان را وجهه همت قرار داده و آنگاه تاريخ اشكانيان و ساسانيان را تا پايان شاهنشاهي يزدگرد پسر شهريار آورده است. بعد از اين مرحله خواندمير تاريخ اسلام را تا پايان خلافت المستعصم باللّه شرح داده و آنگاه تاريخ ايران را از طاهريان تا قسمتي از دوران سلطنت سلطان حسين بايقرا نوشته و چنانكه گفتيم نواده‌اش خواندمير باقي حوادث عهد تيموري را تا سال 929 بر كتاب افزوده است.
ميرخواند در جمع‌آوري اين تاريخ مفصل از آثار مختلف عربي و فارسي كه پيش ازو در ذكر احوال انبيا و خلفا و پادشاهان و علما و حكما و ملل و نحل تأليف شده بود،
ص: 523
استفاده كرده و نام آنها را در ديباچه كتاب و يا در مطاوي اخبار آورده است. نثر ميرخواند در اين كتاب روان و پخته و از جمله منشآت خوب اواخر عهد تيموري است و كتابش بعد از اشتمال بر اخبار كثير كه از مآخذ گوناگون فراهم آمده بسيار قابل توجه است.
رضا قلي هدايت، معروف به لله باشي ذيلي بر اين كتاب در سه مجلد تا حوادث زمان خود نوشته و آنرا باسم ناصر الدين شاه قاجار «روضة الصفاي ناصري» ناميده است.

15- كاشفي‌

كمال الدين حسين بن علي كاشفي سبزواري بيهقي واعظ مشهور به «ملا حسين كاشفي» يا «ملا حسين واعظ» از جمله دانشمندان و مؤلفان پركار قرن نهم و آغاز قرن دهم هجريست كه وسعت اطلاعات و توانايي وافرش در تأليف و تصنيف، وي را در شمار نويسند- گان مشهور فارسي درآورد و فرصت آن داد تا آثار متعدد و متنوعي از خود بيادگار گذارد.
ولادتش در اواسط نيمه اول قرن نهم در سبزوار، قصبه بيهق، اتفاق افتاد و اوايل عمر و بخشي از دوران جواني را هم در آن شهر بسر آورد و بوعظ و تذكير روزگار مي‌گذرانيد و چون بانگي خوش و بياني دلپذير و اطلاعاتي بسيار داشت مواعظش محل قبول همگان بود و ازين راه شهرتي فراهم آورد و از شهر خود به نيشابور و از آنجا بمشهد رفت و چنانكه پسرش فخر الدين علي صفي در رشحات عين الحيات نوشته و معصومعليشاه ازو در طرائق الحقايق نقل كرده، در ماه ذي الحجه سال 860 ه در مشهد، خواجه سعد الدين كاشغري از كبار مشايخ نقشبندي را كه در ماه جمادي الآخر همان سال درگذشته بود، بخواب ديد كه او را بخانه خود مي‌خواند، و در جستجوي آن بزرگ بهرات رفت، و آنجا هنگام زيارت مزار خواجه با مولانا جامي ملاقات كرد و با او معاشرت نمود و طريقت نقشبنديان را پذيرفت، و در همان شهر ماند و بوعظ و تذكير و تصنيف ادامه داد و با رجال و شاهزادگان آشنايي و مجالست يافت و چون نوبت پادشاهي به سلطان حسين ميرزاي بايقرا رسيد بر مرتبت و شهرت او افزوده شد و در خدمت امير عليشير نوائي مكان و مرتبتي بسيار يافت و بترغيب و تشويق او تصانيف بسيار پرداخت
ص: 524
و در اين شهر نيز همچنان منصب وعظ و خطابت را حفظ كرد و هر بامداد آدينه در دار السياده سلطاني و پس از نماز همان روز در مسجد جامع عليشير و هر سه شنبه در مدرسه سلطاني و هر چهارشنبه بر سر مزار يكي از مشايخ يعني خواجه ابو الوليد احمد وعظ مي‌كرد و روزگار را بهمين نسق و در اشتغال بتأليف و تصنيف مي‌گذرانيد تا بسال 910 درگذشت.
درباره اعتقاد او، هم از زمان حياتش، اختلاف بود چنانكه در پاره‌يي نواحي برفض و در پاره‌يي ديگر بتسنن اشتهار داشت و چون فرزندش فخر الدين علي بتصريح او را پيرو طريقت نقشبنديان (كه همه از اهل سنت بوده‌اند) دانسته، مسلم مي‌شود متمايل بتسنن بوده و از جانبي ديگر ولادت و تربيت اوليه‌اش در شهر سبزوار كه از مراكز قديم شيعيان اثني عشريست، بازبستگي او را بمذهب تشيع نشان ميدهد، و بهرحال او مردي بود عالم و آزاده و شاعر و نويسنده و واعظي راهنما و پاكيزه‌سيرت و نه گرفتار پنجه تعصب.
آثار او متعدد و متنوع، و در موضوعات گوناگون ادبي و ديني و علمي است و از آنجمله است:
1) جواهر التفسير لتحفة الامير بنام امير عليشير نوايي. مجلد اول اين كتاب بسال 890 ه پايان يافت و مجلد دوم آنرا كه بسال 892 آغاز كرده بود، ناتمام نهاد.
در آغاز جواهر التفسير علوم متعلق به علم تفسير قرآن ذكر شده است.
2) جامع الستين در تفسير سوره يوسف.
3) مواهب عليه معروف به «تفسير حسيني» بنام ابو الغازي سلطان حسين بايقرا. اين تفسير سودمند جامع را كاشفي بسال 899 تأليف نمود.
4) مختصر الجواهر، خلاصه‌يي از جواهر التفسير در تفسير قرآن كريم.
5) روضة الشهدا در ذكر مصيبت اهل البيت و واقعه كربلا. اين كتاب پس از تأليف شهرت بسيار يافت و در مجالس تعزيت شهيدان كربلا خوانده مي‌شد و بهمين سبب آن مجالس را «روضه‌خواني» و خواننده كتاب را «روضه‌خوان» ناميدند. اين
ص: 525
كتاب بسال 908 ه بنام ميرزا مرشد الدين عبد اللّه نواده دختري سلطان حسين ميرزاي بايقرا در ده باب و يك خاتمه تأليف شد. فضولي بغدادي (م 970 ه) و جامي قيصري آنرا بتركي ترجمه كردند.
6) اخلاق محسني از جمله كتابهاي مشهور قرون اخير در اخلاق كه بنام ابو المحسن ميرزا بسال 900 بپايان برد.
7) مخزن الانشاء در فن ترسل. در اين كتاب نمونه‌هاي انشاء در موارد مختلف نامه‌نگاري و براي طبقات گوناگون اجتماع بقلم مؤلف تحرير شده است. كاشفي كتاب مخزن الانشاء را براي سلطان حسين ميرزاي بايقرا و امير عليشير نوائي بسال 907 نوشته و در همين سال كتاب ديگري بنام صحيفه شاهي در انشاء ترتيب داد.
8) انوار سهيلي كه از آثار بسيار معروف كاشفي و تحرير جديديست از كليله و دمنه كه بنام شيخ احمد سهيلي از امراي عهد سلطان حسين ميرزاي بايقرا از كليله و دمنه بهرامشاهي در چهارده باب و يك مقدمه ترتيب داده شد و اگرچه كاشفي خواست انشاء آن كتاب را ساده‌تر كند ليكن نتوانست چنانكه بايد خود را از نفوذ بيان نصر اللّه بن محمد بن عبد الحميد منشي بيرون آورد و بااين‌حال انوار سهيلي در قرون اخير مدتها مورد استفاده پارسي‌خوانان خاصه پارسي‌آموزان هندوستان بوده است.
9) اسرار قاسمي در سحر و طلسمات و كيميا. از اين كتاب تلخيصي بدست فخر الدين علي پسر ملا حسين كاشفي فراهم آمد.
10) چند كتاب در احكام كواكب مانند: لوايح القمر، ميامن المشتري، سواطع- المريخ، لوامع الشمس، مناهج الزهره، منايح العطارد، مواهب الزحل.
11) بدايع الافكار في صنايع الاشعار در ذكر صناعات ادبي.
12) رساله حاتميه در ذكر حكاياتي درباره حاتم طائي كه بسال 891 بنام سلطان حسين ميرزاي بايقرا نوشته شد.
13) دو اختصار از مثنوي مولوي كه نخستين از آن دو لباب معنوي في انتخاب مثنوي نام دارد و انتخاب مجددي كه ازين كتاب شده موسوم است به «لبّ لباب».
ص: 526
كاشفي شرحي هم بر مثنوي مولوي نوشته است.
14) فتوت‌نامه سلطاني كتابيست درباره شرح مراسم فتيان (جوانمردان) و طبقات مختلف آنان و آداب و شرايط هريك از آنها كه كاشفي آنرا با استفاده از مآخذ مختلفي كه در دست داشته فراهم آورده است.
علاوه بر آنچه از آثار كاشفي برشمرده‌ام ويرا كتابها و رساله‌هاي ديگري نيز هست كه در اينجا از ذكر همه آنها قطع‌نظر مي‌كنيم. شيوه نگارش كاشفي، هرجا كه تحت‌تأثير متني ديگر يا ترجمه و نقل مطالبي از زبان عربي نباشد، ساده و روان و جزو منشآت خوب قرن نهم و آغاز قرن دهم هجريست. كثرت تأليفات او شايد معلول نيازمنديش بمطالعات دائم براي برگزاشتن پيشه واعظي و شغل منبري او بوده باشد، زيرا او بر سنت مذكران قديم ميبايست بسياري مطالب از علوم شرعي و ادبي و عقلي بداند تا بتواند واعظي شهير و محل رجوع گردد، و توانايي او در تأليف بوي فرصت مي‌داد تا از دانسته‌هاي خود بيشترين بهره را در ابداع آثار گوناگونش بردارد.

16- حسيني «1»

سلطان ابو الغازي حسين ميرزا از سلاطين مشهور و دانش‌پرور و شعردوست تيموري است كه عهد سلطنتش بوجود بزرگترين رجال علم و ادب دوران تيموري مزين بود. وي از نوادگان بايقرا پسر عمر شيخ بن تيمور بود و بهمين سبب او را سلطان حسين ميرزاي بايقرا مي گويند و در ترجمه مجالس النفائس (لطايف‌نامه) چنين آمده است كه چون برادر بزرگتر
______________________________
(1)- ذكر منابع تحقيق درباره او زائد بنظر مي‌آيد زيرا تواريخ مهمي كه در عهد او و يا در اوان سلطنتش برشته تحرير درآمد پر است از مناقب وي، مانند مطلع السعدين و روضة الصفا و حبيب السير ... و علاوه بر اين دولتشاه فصلي مشبع درباره او دارد (تذكرة الشعراء، تهران ص 589- 610) و كتاب خود را بنام او ختم كرده و نيز امير عليشير مجلس هشتم از كتاب مجالس النفائس خود را بوي اختصاص داده است.
ص: 527
سلطان حسين ميرزا موسوم به «بايقرا ميرزا» او را پرورده و بزرگ كرده بود ويرا سلطان حسين ميرزاي بايقرا خواندند «1». وي بتركي و بفارسي شعر مي‌ساخته و در شعر «حسيني» تخلص مي‌كرده است. آثار خير او از مدرسه و كتابخانه و بقاع ديگر كه در هرات برافراشته و يا آثار خير متعددي كه مشاور و نديم خاصش امير عليشير نوائي در خراسان ترتيب داده بود، مشهورست. در مدرسه و كتابخانه‌يي كه در هرات بنا كرده بود قريب ده هزار طالب علم بخرج وي سرگرم تحصيل بودند و همه ابنيه وي و امرايش در هرات از جمله شاهكارهاي فن معماري و ظرافت‌كاري دوران تيموري است. سلطنتش از سال 875 تا سال 911 بطول انجاميد و بعد از وي فرزندانش بشرحي كه پيش از اين گفتيم، نتوانستند در برابر مهاجمات ازبكان تاب مقاومت آورند و سلطنت تيموري در ايران بر اثر ناتواني آنان بپايان رسيد. از غزلهاي فارسي «حسيني» است:
در غم عشقت مرا ني تن نه جاني مانده است‌اين خيالي گشته و ز آن يك نشاني مانده است
اي كه مي‌جويي نشانم، روبكوي دوست بين‌خاك گشته جسم و سر بر آستاني مانده است
باقد خم گشته‌ام در هجر آن ابرو كمان‌چون كمانم پي بروي استخواني مانده است
داغها بر استخوانم بين چو خال كعبتين‌هر يكي از ناوك آن مه نشاني مانده است
چون حسيني باز خواهم خويش را پيرانه‌سرمست سر بر سجده زيبا جواني مانده است اثر مهم او (يا منسوب باو) كتاب مشهور مجالس العشاق است. اين كتاب در هفتاد و پنج مجلس و يك مقدمه است. در مقدمه كتاب راجع بعشق مجازي و حقيقي بحث شده و در مجالس از شاعران و عارفان و احوال ايشان تا جامي، و در مجلس آخر از شرح حال مؤلف سخن رفته است، و چون بناي كتاب بر ذكر احوال عاشقان است بهريك از صاحبان مجالس هفتاد و پنج‌گانه عشقي مجازي كه سرانجام بحقيقت راه برده باشد، نسبت داده شده است. انشاء كتاب شيرين و در آغاز هر مجلس، بشيوه عطار در تذكرة الاولياي او داراي نثر مسجع (و گاه موزون) و در باقي احوال مقرون بسادگي تمام و آميخته باشعار است، ارزش تاريخي آن بسيار كم است. تأليف كتاب
______________________________
(1)- مجالس النفائس (لطائف‌نامه) ص 127
ص: 528
بسال 908 اتفاق افتاده است.
ظهير الدين بابر تيموري، در كتاب بابرنامه در صحت انتساب مجالس العشاق به سلطان حسين بايقرا ترديد كرده و در ذكر «كمال الدين حسين گازرگاهي» گفته «يك تصنيفي دارد مجالس العشاق نام، بنام سلطان حسين نوشته است، بسيارسست و اكثر دروغ بيمزه، و بي‌ادبانه حرفها نوشته كه از بعضي سخنان بوي كفر مي‌شنوند، چنانچه خيلي از انبياء و بسياري از اولياء را بعشق مجازي منسوب ساخته و از براي هركدام معشوقي و محبوبي پيدا كرده، و اين عجب گولانه امريست كه در ديباچه سلطان حسين ميرزا گفته و نوشته كه تصنيف و تحرير منست» «1»
و اما مير كمال الدين حسين بن مولانا شهاب الدين اسمعيل طبسي گازرگاهي هروي از صوفيان قرن نهم و از همعهدان سلطان حسين ميرزاي بايقرا بود و تصانيفي در شرح اصول تصوف و از آنجمله رساله‌يي در شرح منازل السائرين خواجه عبد اللّه- انصاري داشت. مير عليشير «2» درباره او نوشته است كه در پي تحصيل علوم از خراسان بعراق رفت و سلطان يعقوب مقدم او را بزرگ داشت و ملك «بيابانك» را برسم سيورغات بدو ارزاني داشت ليكن او بخراسان بازگشت و مقبول حضرت مولانا- عبد الرحمن جامي گشت و از بركت قبول او بر اصطلاحات صوفيه مطلع گشت و شرحي بر منازل السائرين خواجه عبد اللّه انصاري نوشت؛ و با اينهمه فضل و كمال طريقه ملامتيه اختيار كرده بود، و گاهي شعر مي‌گفت و ديگر رسائل نيز دارد «3».
______________________________
(1)- با برنامه، ترجمه عبد الرحيم خان خانان. منقول است از كتاب از سعدي تا جامي (ترجمه مجلد سوم تاريخ ادبيات برون)، آقاي علي اصغر حكمت، چاپ دوم ص 639
(2)- مجالس النفائس (لطائف‌نامه) ص 94- 95 و ترجمه حكيم شاه محمد قزويني ص 270- 271
(3)- و نيز درباره او رجوع كنيد به تاريخ نظم و نثر در ايران، سعيد نفيسي، ص 284
ص: 529

17- شمس الدين محمد لاهيجي «1»

شمس الدين محمد بن علي گيلاني لاهيجي نوربخشي متخلص به «اسيري» از كبار مشايخ طريقت نوربخشيه، شاعر و مؤلف نامبردار قرن نهم هجريست. وي خود نام و نسبش را در شرح گلشن راز «2» بهمان نحو آورده است كه ديده‌ايم. بسال 849 هجري در خدمت سيد محمد نوربخش درآمد و در اين‌باره گويد كه «چون عنايت ازلي و هدايت لم يزلي اين فقير را بخدمت و ملازمت حضرت امام زمان ... سيد محمد نوربخش قدس اللّه سره العزيز راهنموني كرد در سنه تسع و اربعين و ثمانمائه هجريه بشرف توبه كه در طريق اولياء اللّه متعارفست، و تلقين ذكر خفي مشروط بشرايط مشرف شدم و در ملازمت ايشان بسلوك و رياضت توجه كردم و باحياي ليالي بامر آن حضرت مشغول مي‌بودم» «3».
در خدمت همين پير و مرشد معروف زمان بود كه بقول خود بعد از آنكه «دست اعتصام در او زده باعلي مراتب كمال كه لايق استعداد خود بود رسيده است» «4».
شيخ محمد لاهيجي مدت ملازمت خود را در درگاه سيد محمد نوربخش شانزده سال نوشته است «5» ليكن چون ميدانيم كه تا پايان حيات استادش كه بسال 869 ه.
درگذشته در خدمت وي بسر مي‌برد، پس مي‌بايست سنين ملازمتش به بيست رسيده باشد مگر اينكه تصور كنيم زودتر از وفات سيد محمد به شيراز منتقل شده و در آن
______________________________
(1)- درباره او رجوع كنيد به:
* مجالس لمؤمنين، ص 306- 309
* تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 319
* كشف الظنون، ستون 1505
* رياض العارفين، تهران 1316 ص 63- 64
* طرائق الحقايق، ج 3، ص 55
* شرح گلشن راز لاهيجي، تهران چاپخانه حيدريه. مواردي كه در همين گفتار نشان داده شده است.
(2)- ص 2 و 698
(3)- شرح گلشن راز، ص 76
(4)- ايضا شرح گلشن راز، ص 698
(5)- ايضا ص 699
ص: 530
ديار بساط ارشاد گسترده باشد. بهرحال لاهيجي، بسبب طول اقامت در درگاه سيد نوربخش «سه اجازه ارشاد بحسب تفاوت احوال معنوي كه دست مي‌داد، بسه نوبت» از او گرفت «1» و يكي از آنها را در پايان مفاتيح الاعجاز نقل كرد.
شيخ محمد بعد از انتقال بشيراز و اقامت در آن شهر بارشاد نوربخشيان فارس اشتغال جست و در شيراز خانقاهي موسوم به «خانقاه نوريه» تأسيس نمود كه سلاطين زمان رقبات نفيس بر آن وقف كرده بودند «2». وفاتش بسال 912 در شيراز اتفاق افتاد «3» و در خانقاهش بخاك سپرده شد.
قاضي نور اللّه شرحي مستوفي درباره شيخ شمس الدين محمد در مجالس المؤمنين آورده و درباره طريقه تربيت و ارشاد او و همچنين اعتقادش بتشيع توضيحاتي داده است و گويد «مشهور است كه چون حضرت شاه اسمعيل انار اللّه برهانه تسخير ولايت فارس و شيراز نمودند قصد زيارت جناب شيخ فرمودند و بعد از ملاقات از جناب شيخ سؤال نمودند كه چرا لباس سياه را اختيار نموده‌ايد» «4» و لاهيجي در جواب مدعي تعزيت دايم سيد الشهدا حسين بن علي شد.
اثر معروف و مهم شمس الدين محمد در تصوف و عرفان كتاب «مفاتيح الاعجاز» اوست در شرح گلشن راز شيخ محمود شبستري كه بواقع يك دوره كامل از بيان اصول عرفانست.
قاضي نور اللّه مي‌گويد كه «با آنكه بسياري از فضلا مانند قاضي مير حسين يزدي و شاه تاج الدين داعي شرح بر آن نوشته‌اند اما شرح جناب شيخ را بر آنها ترجيح بغايت ظاهر است. در وقتي كه جناب شيخ باتمام آن شرح موفق شد نسخه را نزد ملا جامي بهرات فرستاده بود و ملا جامي اين رباعي را در صدر جواب كتابت نوشته بخدمت شيخ ارسال نمود، رباعيه:
______________________________
(1)- شرح گلشن راز ص 699
(2)- مجالس المؤمنين، ص 309
(3)- منقول است از تاريخ نظم و نثر در ايران ليكن ضبط اين تاريخ در كشف الظنون سال 892 است (؟)
(4)- مجالس المؤمنين ص 307
ص: 531 اي فقر تو نوربخش ارباب نيازخرم ز بهار خاطرت گلشن راز
يك ره نظري بر مس قلبم اندازشايد كه برم ره بحقيقت ز مجاز» شرح گلشن راز لاهيجي بسبب آنكه بر همه شروح منظومه شيخ شبستري رجحان يافته رايج‌ترين كتاب در اين زمينه است. غير از اين كتاب لاهيجي را منظومه‌ييست در بحر رمل مشتمل بر تحقيقات و تمثيلات بنام اسرار الشهود و كتابي بنام معاش السالكين و نيز ديواني از قصائد و غزليات دارد كه هدايت شماره ابيات آنرا پنج هزار نوشته «1» و او بسياري از ابيات مثنوي اسرار الشهود و نيز عده‌يي از غزلهاي خود را در شرح گلشن راز نقل كرده، شعرش متوسط است و نموداري را چند بيت از آن در اينجا مي‌آورم:
ما حاوي سرّ كن فكانيم‌ما نسخه جامع جهانيم
اين جمله جهان مثال جسم است‌ما جان جهان و جان جانيم
ماييم محيط هر دو عالم‌بنگر كه چو بحر بي‌كرانيم
آن گنج نهان بما عيان شدما خود بطلسم داستانيم
چون مظهر ظاهريم و باطن‌هم عين عيان و هم نهانيم
بيرون ز احاطه جهانيم‌برتر ز زمين و از مكانيم
از ما مطلب نشان اسيري‌از نام و نشان چو بي‌نشانيم

18- دولتشاه‌

امير دولتشاه بن امير علاء الدوله بختيشاه غازي سمرقندي از جمله مؤلفان و نويسند- گان مشهور قرن نهم هجري، مؤلف تذكرة الشعراء مشهور به «تذكره دولتشاه» است. او نام و نسب خود را در كتاب خويش «دولتشاه بن علاء الدوله بختيشاه الغازي السمرقندي» «2» آورده، و امير عليشير نوايي «3» او و پسر عم و پدرش هر سه را با عنوان امير ذكر كرده و پدرش
______________________________
(1)- رياض العارفين ص 63
(2)- تذكرة الشعراء، تهران، ص 14 و 610
(3)- مجالس النفائس (لطائف‌نامه)، تهران، ص 108
ص: 532
امير علاء الدوله را به اسفراين نسبت داده و درباره پسر عمش «امير فيروز شاه» كه از امراي دولت تيموري بوده، نوشته است كه «مكنت و عظمت امير فيروز شاه خود اظهر من الشمس است» و اين نشان‌دهنده ثروت و شهرت خاندان دولتشاه است در قرن نهم در خراسان. پدر امير دولتشاه يعني امير علاء الدوله بختيشاه هم در شمار امراي دولت تيموري بوده و در خراسان مقام و مرتبتي داشته ولي بقول امير عليشير در اواخر حيات «دماغش پريشان شد» و ديگر ازين بيش از او اطلاعي نداريم. اجداد و آباء دولتشاه نيز چنانكه خود در كتابش تصريح نموده از جمله امراي خاندان تيموري بوده‌اند.
تاريخ ولادت امير دولتشاه بصراحت معلوم نيست، ولي چنانكه او در پايان تذكرة الشعراء ذكر كرده آنرا در سال 892 باتمام رسانيده و در مقدمه كتاب دوبار به پنجاه سالگي خود مقارن تأليف آن كتاب اشاره نموده «1»، پس بايد قاعدة ولادتش در سال 842 ه. يا در حدود آن سال اتفاق افتاده باشد. تاريخ وفات او چنانكه چارلزريو از مرآت الصفا نقل و ذكر نموده «2» بسال 900 ه اتفاق افتاده است.
چنانكه از اشارات دولتشاه در تذكرة الشعرا، و از توضيح امير عليشير نوايي در مجالس النفائس مستفاد مي‌شود، امير دولتشاه خلاف شيوه آباء و اجداد كه كارشان ملازمت درگاه سلاطين بود «بضرورت پاي از آن كرياس منيع دركشيد» «3» و «سررشته فقر و قناعت و دهقنت بدست آورد و مدت ايام زندگاني كه نقد عمر عبارت از آنست، بكسب فضائل و كمالات كه زيب و زينت انسانست، ايثار كرد» «4» و در شمار اهل ادب و تحقيق درآمد و بعد از آنكه چندگاهي از دوران جواني را بقول خود در جهل و بطالت بسر آورده بود، بدنبال تحصيل فضائل رفت و چون سالهاي عمرش به پنجاه رسيد قلم نسيان بر آنچه بود كشيد و براي آنكه فرصت فائت را باثري پايدار جبران كند
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا ص 14 و 15
(2)- فهرست نسخ فارسي موزه بريتانيا، ج 1 ص 364
(3)- تذكرة الشعرا ص 16
(4)- مجالس النفائس (لطائف‌نامه) ص 108
ص: 533
بتأليف تذكره معروف خود همت گماشت و آنرا در بيست و هشتم شوال سال 892 بنام امير كبير عليشير نوايي پرداخت.
كتاب تذكرة الشعراء دولتشاه سمرقندي دومين كتاب معتبر فارسي است كه در شرح احوال شاعران بطريق نظم تاريخي داريم يعني بعد از لباب الالباب عوفي، و مؤلف آنرا بعد از يك مقدمه در ذكر چند تن از شاعران تازي‌گوي بهفت طبقه از گويندگان پارسي‌زبان اختصاص داد. در صدر طبقه اول نام استاد رودكي آمده است و طبقه هفتم بيست تن از شاعران هم‌زمان دولتشاهند كه در زمان تأليف تذكرة الشعرا درگذشته بودند، و بعد از معرفي اين طبقه مؤلف در «خاتمه» يي كه بر كتاب افزود هفت تن از اكابر رجال ادب را كه در عهد او مي‌زيستند نام برد و آنگاه كلام خود را بذكر «شطري از مقامات» ابو الغازي سلطان حسين بهادر ختم نموده و در ذيل احوال تمام اين شاعران و ديگر طبقات به بسي از حوادث تاريخي ايران اشاره كرده است.
كار دولتشاه، بسبب انشاء كتاب بنثر خوبي ميان شيوه مرسل و مصنوع، و نيز بسبب اشاره باحوال و اشعار بسياري از شاعران كه بعد از دوران تأليف لباب- الالباب مي‌زيسته‌اند، قابل ستايش است، اما عدم توجه وي باتقان بسياري از اخبار و اشارات تاريخي، كه غالبا از كثرت نادرستي و ناروايي هيأت افسانه كودكان گرفته، قابل اغماض بنظر نمي‌رسد «1». اين خطاها و سهوها هرچه بيشتر بدورانهاي قديم مربوط باشد، بيشتر و نابخشودني‌تر است و چنين بنظر مي‌آيد كه مؤلف كتاب هنگام ايراد اخبار و روايات درباره شاعران و شاهان و رجال قديم، و گاه دورانهاي نزديك بخود، بروايات شفاهي و آنچه از راه سمع بدو رسيده بود، اكتفا كرده و از مراجعه بمآخذ متقن سرباز زده است، ولي هرگاه خواننده ناقدي كتاب را بديده تحقيق بنگرد و صحيح آنرا از سقيم جدا كند، بسي اخبار سودمند و قابل اعتماد هم در آن مي‌يابد و اين اطمينان و اعتماد خواننده هنگامي روبافزايش مي‌نهد كه از دورانهاي قديم بعهد مؤلف نزديكتر شود.
______________________________
(1)- مرحوم ملك الشعراء بهار نمونه‌هايي ازين خطاهاي دولتشاه را در كتاب خود آورده است. رجوع كنيد به سبك‌شناسي، ج 3 چاپ دوم، ص 185- 190
ص: 534
دولتشاه در اين كتاب ذكر احوال يكصد و پنجاه تن از شاعران را آورده و بحوادث مربوط بعده كثيري از سلاطين اشاره نموده است. كتاب او بسبب اهميت و اشتهار بسيار بارها مورد استفاده تذكره‌نويسان بعد از وي قرار گرفته و تاكنون چندبار بطبع رسيده «1» و يك بارهم بتركي ترجمه و تلخيص شده است «2».
19- صفي «3»
فخر الدين علي بن كمال الدين حسين واعظ متخلص به «صفي» مانند پدر از واعظان مشهور هرات و از مؤلفان و شاعران معروف دوران خود بود. وي با خاندان شيخ سعد الدين كاشغري (م 860 ه) نسبت مصاهرت داشت يعني از دو دختر خواجه محمد اكبر معروف به «خواجه كلان» پسر سعد الدين كاشغري، يكي در حباله نكاح فخر الدين علي بود و ديگري در عقد مولانا جامي. صفي خود در كتاب رشحات عين الحيوة چند بار بدين خويشاوندي اشاره كرده است و اينكه بعضي مانند قاضي نور اللّه «4» نسبت اين مصاهرت را به ملا حسين واعظ داده‌اند، اشتباهست. در اين سهو، هدايت قدم را فراتر نهاده و گفته
______________________________
(1)- يك بار در هند بسال 1305 قمري و يكبار در اروپا بهمت پرفسور ادوارد برون‌وبار ديگر در تهران بسال 1337 شمسي.
(2)- كشف الظنون، ستون 387
(3)- درباره او رجوع شود به:
* مجالس المؤمنين، ص 5 ضمن اشاره قاضي نور اللّه به پدر او يعني ملا حسين واعظ
* رياض العارفين هدايت، ص 163 (چاپ دوم)
* حبيب السير، چاپ كتابخانه خيام، ج 4 ص 346.
* مجالس النفائس (لطائف‌نامه) ص 98 و ترجمه حكيم شاه محمد ص 275
* مقدمه مواهب عليه بتحقيق آقاي جلالي نائيني، ج 1 ص 25- 28
* مقدمه لطائف الطوائف، چاپ تهران، بتحقيق آقاي گلچين معاني
* جامي، بتحقيق آقاي علي اصغر حكمت
* تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 383- 384
(4)- مجالس المؤمنين ص 5
ص: 535
است كه ملاحسين شرف مصاهرت با جامي را داشته و فخر الدين علي «صبيه‌زاده مولانا جامي است» «1» و بهرحال فخر الدين علي نه دخترزاده سعد الدين كاشغري و نه دخترزاده جامي است، بلكه داماد آن يك و همداماد اين يك.
ولادت فخر الدين علي در اواسط نيمه دوم قرن نهم اتفاق افتاده و جواني او بيشتر در هرات، در حجر تربيت پدر فاضلش، انجام گرفت و چنانكه امير عليشير نوايي گفته در آغاز حيات «جواني درويش‌وش و دردمند و فاني‌صفت» بود «2» و در طريقه نقشبنديان برياضت و مجاهدت اشتغال داشت و بهمين سبب دوبار بسمرقند رفت و شرف صحبت خواجه عبيد اللّه احرار حاصل نمود و شايد همين ارتباط معنوي با نقشبنديان موجب وصلت و مصاهرت او در سال 904 ه با نواده خواجه سعد الدين كاشغري بوده است. ارادت خاص صفي نسبت به مولانا عبد الرحمن جامي هم از همين سرچشمه آب مي‌خورد و بسبب همين ارادتست كه صفي استاد جام را در كتاب رشحات عين الحيوة و در كتاب لطايف الطوايف همواره بنام «مخدوم» ياد نموده.
فخر الدين علي بعد از طي مدارج تحصيل و كسب كمالات جاي پدر را در وعظ و تذكير گرفت و اين شغل را بعد از زوال دولت تيموري در خراسان، و در عهد تشكيل دولت صفوي و يا در گيرودار حملات ازبكان بر آن شهر و بر خراسان همچنان ادامه داد. مثلا خواندمير اشتغال او را بدين شغل و بجانشيني پدرش در سال 929 تصريح نموده «3» و نيز خود فخر الدين علي باقامت خود در هرات هنگام محاصره آن شهر بسال 938 بوسيله ازبكان اشاره كرده و از آن در آغاز كتاب لطايف الطوايف به «حبس يك ساله» تعبير نموده است. چنانكه مي‌دانيم اين «حبس يك ساله» فخر الدين صفي و ديگر هرويان با حمله شاه تهماسب بر خراسان و فرار ازبكان پايان يافت «4».
بعد از اين واقعه فخر الدين علي، چنانكه در مقدمه لطائف الطوائف گفته، در سال
______________________________
(1)- رياض العارفين ص 163
(2)- مجالس النفائس (لطائف‌نامه)، تهران، ص 98
(3)- حبيب السير، ج 4، ص 346
(4)- احسن التواريخ روملو، ذيل وقايع 938 و 939
ص: 536
939 ه از هرات به «غرجستان» نزد صاحب آن ديار «شاه محمد سلطان» رفت و بعزت و احترام پذيرفته شد و كتاب مذكور را بنام او تأليف كرد ولي چون در همين سال سرداران شاه تهماسب غرجستان را فتح كردند «1»، فخر الدين علي بهرات بازگشت ولي در ظاهر هرات در همان سال 939 درگذشت و جنازه‌اش را بهرات بردند و در آن شهر بخاك سپردند «2».
درباره او گفته‌اند كه مانند پدر بر مذهب تشيع بود ولي اعتقادش بسلسله نقشبنديه ما را در قبول اين خبر بترديد مي‌افگند درحالي‌كه دليلي هم بر ردّ آن نداريم. از آثار فخر الدين علي است:
رشحات عين الحيوة در شرح احوال مشايخ و بزرگان طريقت نقشبنديه و از آنجمله نور الدين عبد الرحمن جامي. اين كتاب را فخر الدين علي بسال 909 هجري يعني در اوان جواني تأليف كرد.
لطائف الطوايف در قصص و حكايات لطيف از طبقات مختلف. اين كتاب در چهارده باب و هر باب در چند فصل تدوين شده است و اگرچه مقصود مؤلف ذكر لطائف و ظرائف كلمات و عبارات طوايف و طبقات مختلف بوده ليكن اطلاعات بسيار سودمندي هم همراه همين لطائف و ظرائف آمده است و از آنجمله درباره عالمان و شاعران و عارفان و حكيمان و اديبان و منشيان و پادشاهان و خلفا ميتوان در اين كتاب باطلاعات مفيدي دست يافت. تأليف اين كتاب چنانكه پيش ازين گذشته در سال 939 ه در در غرجستان اتفاق افتاد.
انيس العارفين متضمن نصايح و مواعظ و تفسير بعضي آيات و اخبار و قصص و حكايات است كه مؤلف آنرا در اواخر عمر و در عهد سلطنت شاه اسمعيل و شاه تهماسپ برشته تحرير درآورد.
______________________________
(1)- احسن التواريخ وقايع سال 939، و نيز رجوع شود بتوضيحات آقاي گلچين معاني در مقدمه لطائف الطوائف
(2)- رجوع شود بمقدمه مواهب عليه، تحقيق آقاي جلالي نائيني ج 1 ص 27
ص: 537
حرز الامان من فتن الزمان در علم اسرار حروف و خواص و منافع آن، و خواص و منافع آيات قرآن.
نثر فخر الدين علي بشيوه زمان ساده ولي عالمانه و منقح است. فخر الدين علي شعر مي‌سروده و منظومه‌يي بنام محمود و اياز ترتيب داده بود.

20- معين الدين اسفزاري «1»

معين الدين محمد زمجي اسفزاري از مؤلفان و منشيان معروف خراسان در قرن نهم هجريست. وي از اوان شباب بهرات رفت و در آنجا بكسب فضائل و كمالات معنوي همت گماشت و در ادب و انشاء شهرت يافت چنانكه محل توجه و عنايت خواجه قوام الدين نظام- الملك خوافي (م 903 ه.) وزير دانش‌پرور ابو الغازي سلطان حسين ميرزاي بايقرا گرديد و بدربار سلطان حسين راه يافته بمرتبه‌يي رسيد كه نشان شاهي يعني مهر رسمي دربار سلطنت را بدو تفويض كردند.
معين الدين در دوران خود بحسن انشاء و مهارت در ترسل مناشير و مكاتيب ديواني شهرت داشت و بهمين سبب نخستين اثر او كه در فن ترسل نگاشته شده و مشتمل بود بر فرمانها و نامه‌هاي ديواني كه خود انشاء كرده بود، ميان اهل فن شهرت داشت.
اثر ديگر معين الدين كتاب مشهور اوست بنام روضات الجنات في اوصاف مدينة هرات، در ذكر اطلاعات مبسوط جغرافيايي و تاريخي هرات و بعضي از بلاد خراسان
______________________________
(1)- درباره او رجوع كنيد به:
* حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 348
* كشف الظنون چاپ استنبول، ستون 921- 922
* تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 252
* فهرست كتابخانه موزه بريتانيا تأليف چارلزريو، ج 1 ص 206- 207
* از سعدي تا جامي، چاپ دوم (ترجمه از تاريخ ادبيات ادوارد برون ج 3) ص 620- 621
* فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 1 ص 311
ص: 538
تا عهد مؤلف و از جمله منابع خوب تاريخ آل كرت و تيموريانست.
تأليف روضات الجنات بتشويق خواجه قوام الدين خوافي و بنام سلطان حسين ميرزا بسال 897 هجري آغاز شده و تا سال 899 ادامه داشته است. مؤلف كه مقدمه كتاب را با انشائي مصنوع تنظيم نموده متن آنرا با انشائي سهل‌تر از مقدمه، ولي نه بدان سادگي كه در مقدمه قول داده، ترتيب داده است. اين كتاب در بيست و شش قسمت تأليف شده و معين الدين هريك از آن قسمتها را «روضه» و اجزاء آنرا «چمن» نام داده است. مؤلف در اين كتاب گذشته از كتبي كه پيش ازو درباره هرات نوشته شده «1»، و آخرين آنها تاريخ‌نامه هرات از سيفي هروي «2» بوده، از بعض تواريخ قرن نهم تا زمان تأليف خود نيز استفاده كرده و مشاهدات و اطلاعات خود را بر آنها افزوده است «3».
معين الدين شاعر متوسطي بود و بعضي از اشعار خود را در كتاب روضات- الجنات آورده.

21- فضل اللّه بن روزبهان «4»

امين الدين ابو الخير فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه خنجي اصفهاني مشهور به «خواجه ملا» يا «خواجه مولانا» و «امين» از دانشمندان و مؤلفان و نويسندگان نامدار قرن
______________________________
(1)- رجوع كنيد بهمين كتاب، ج 3 ص 1242
(2)- ايضا همان جلد ص 1240- 1242
(3)- اين كتاب بسال 1338 ه. ش. در دو جلد و در شمار انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده و طبع ديگري بدست مرحوم محمد اسحاق در كلكته از آن انجام گرفته است
(4)- درباره او رجوع شود به:
* فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 1 ص 296
* كشف الظنون حاج خليفه، ستونهاي 236، 1121، 2012
* تاريخ نظم و نثر در ايران ص 251- 252
* فهرست مخطوطات فارسي موزه بريتانيا، ريو، ج 2، ص 448
ص: 539
نهم است كه زندگانيش بيشتر در دربارهاي تركمانان آذربايجان و ازبكان ماوراء النهر سپري شد. در بدايت حال چندگاهي در خدمت سلاطين آق‌قويونلو (بايندريه) مخصوصا سلطان يعقوب بيك (883- 896 ه) و پسر و جانشينش بايسنقر بن يعقوب (896- 897 ه) گذراند و سپس مدتي در شيراز و اصفهان مي‌بود و بهنگامي كه شاه اسمعيل صفوي اصفهان را فتح كرد، چون سني متعصبي بود و از آن پادشاه بيم داشت، از اصفهان به كاشان گريخت و سپس راه ماوراء النهر پيش گرفت تا در كنف حمايت سلاطين سني مذهب ازبك بسر برد، چنانكه نشان او را در سال 914 هجري در بخارا و در سال 915 در هرات و در سال 918 در سمرقند داريم و ميدانيم كه تا سال 921 هجري كه سال تأليف شرح قصيده برده شرف الدين بوصيري است زنده بود و در ماوراء النهر بسر مي‌برد و بعد از آن سال بدرود حيات گفته در بخارا بخاك سپرده شد.
خواجه ملا از دانشمندان و نويسندگان مشهور عهد خود بود و آثار متعددي بر جاي نهاد، از جمله آنهاست:
1) تاريخ عالم‌آراي اميني كه امين آنرا در دوران سلطنت سلطان يعقوب در ذكر سرگذشت سلاطين آق‌قويونلو (بايندريه) آغاز كرد ولي چون سلطان يعقوب پيش از اتمام آن وفات يافته بود، كتاب را بنام ابو الفتح بايسنقر جانشين آن سلطان بپايان رسانيد. منظور امين از تأليف اين كتاب آن بود تا نظيري بر جهانگشاي جويني ترتيب دهد. در آغاز اين كتاب خنجي شرحي در بيان اصل و منشاء تركمانان آق قويونلو آورده است ولي قسمت اصلي اين تاريخ از سرگذشت خليل سلطان كه در سال 882 بعد از فوت اوزون حسن بر تخت سلطنت آق‌قويونلو تكيه كرده بود آغاز شده و تا وقايع سال 896 هجري كه سال مرگ سلطان يعقوب و جانشيني پسر خردسالش بايسنقر است امتداد يافته است.
2) اثر مهم ديگر فضل اللّه بن روزبهان كتاب بديع الزمان في قصة حي بن يقظان است كه آن هم بفارسي و در شرح تدرج نفس ناطقه در مراحل حكمت نظري و عملي است.
خنجي در تأليف اين كتاب مسلما تحت تأثير كتاب حي بن يقظان ابن سينا بوده و از آن
ص: 540
استفاده كرده است. امين اين كتاب را بسال 892 بنام سلطان يعقوب نوشته و اينكه در كشف الظنون آن سال «اثنتين و خمسين و ثمانمائه» ذكر شده اشتباهست.
3) ديگر از آثار خنجي «ابطال نهج الباطل و اهمال كشف العاطل» معروف به ابطال الباطل است بعربي در ابطال تشيع و رد بر كتاب نهج الحق و كشف الصدق تأليف علامه حلي كه خواجه ملا آنرا بسال 909 در كاشان تأليف نمود. قاضي نور اللّه شوشتري كتاب احقاق الحقايق خود را در اثبات حقانيت تشيع در رد بر همين كتاب خنجي نوشته است.
4) ديگر شرح وصاياي عبد الخالق غجدواني از مشايخ نقشبنديه است بفارسي.
خواجه ملا مقدمه‌يي بر شرح وصايا در سه فصل در ذكر احوال شيخ عبد الخالق، و درباره سلسله مشايخ او، و راجع به خلفاي وي افزوده است.
5) اثر ديگر خنجي كتاب مهمان‌نامه بخارا در تاريخ سلسله امراي ازبك و جنگهاي شيباني خان است كه آنرا بسال 914 در بخارا آغاز كرده و در جمادي الاولي سال 915 در هرات بانجام رسانيده است.
6) سلوك الملوك را خواجه ملا بسال 920 ه بنام عبيد اللّه خان ازبك تأليف نمود. اين كتاب شامل يك مقدمه و پانزده بابست كه در آنها راجع بمشاغل و وظايف سلطان، امام، وزير، شيخ الاسلام، مفتي، قاضي، محتسب، داروغه، والي مظالم و بسي مقامات مملكتي و نظامات اجتماعي سخن رفته و ازينروي داراي ارزش بسياري در تحقيق راجع بتاريخ تشكيلاتي و اجتماعي است.
7) شرح قصيده برده شرف الدين بوصيري از ديگر آثار خنجي است كه آنرا بسال 921 باتمام رسانيد.
ص: 541

22- خواندمير «1»

غياث الدين بن خواجه همام الدين محمد بن خواجه جلال الدين محمد بن خواجه- برهان الدين محمد حسيني شيرازي هروي معروف به «خواندمير» از رجال اواخر عهد تيموري و اوايل دوران صفوي و از نويسندگان و مؤلفان مشهور آن اوانست. وي نسب‌نامه خود را بنحوي كه ذكر شده در ذيل احوال سلطان محمود ميرزا فرزند سلطان ابو سعيد گوركان آورده است «2». پدرش خواجه همام الدين محمد از مشاوران و صدور سلطان محمود ميرزا (م 900 ه) پسر سلطان ابو سعيد گوركان بود كه بعد از كشته شدن پدر (873 ه) چند سالي بر ماوراء النهر مستولي بود. مادرش دختر مير محمد بن خاوند شاه مشهور به ميرخواند صاحب روضة الصفا بود و بهمين سبب، چنانكه در ذكر احوال اميرخواند آورده‌ام، غياث الدين هميشه با عنوان «حضرت مخدومي ابوي» ازو ياد كرد، يعني پدر مادر را احتراما پدر خود معرفي نموده است.
ولادت غياث الدين خواندمير در حدود سال 880 در شهر هرات اتفاق افتاد و در همان شهر بتحصيل كمالات پرداخت و علي الخصوص از حسن تربيت نياي مادري خود امير خواند برخوردار بود و هم از جواني بدربار سلطان حسين بايقرا راه يافت و مورد توجه و محبت امير عليشير نوايي شد و بيشتر بخدمت بديع الزمان ميرزا پسر سلطان حسين اختصاص داشت و در بعضي سفرها با او همراه بود و بعد از انقراض سلسله
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* حبيب السير، موارد مختلفي كه نشان داده شده است و مخصوصا ديباچه آن كتاب ج 1، تهران چاپ كتابخانه خيام، تا ص 9
* تاريخ فرشته، چاپ هند، در ذيل احوال ظهير الدين بابر و همايون شاه
* مقدمه حبيب السير چاپ كتابخانه خيام (تهران) بقلم آقاي جلال الدين همايي
* مقدمه دستور الوزراء، تهران 1317 شمسي بتصحيح مرحوم سعيد نفيسي
* تاريخ نظم و نثر در ايران، سعيد نفيسي، ص 240- 241
* فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 1 ص 220 و 222- 223
(2)- حبيب السير، ج 4 ص 98
ص: 542
تيموري همچنان در شهر هرات باقي ماند و جز زمانهاي كوتاهي از آن شهر دور نبود و مخصوصا در دورانهاي آرامش آن شهر در ظل حمايت واليان دولت صفوي در آن ديار بسر مي‌برد و مدتي مصاحب و محل عنايت خواجه حبيب اللّه ساوجي وزير دورمش خان حاكم هرات از جانب دولت صفوي بود و كتاب حبيب السير را براي او نوشت و عاقبت بسال 934 هجري باتفاق شهاب الدين معمايي و ميرزا ابراهيم قانوني از هرات بهندوستان رفت و در هشتم ماه ربيع الاول سال 935 ه در اگره بخدمت بابر رسيد.
بابر خود در رساله واقعات بابري باين نكته اشاره كرده و گفته است كه «خواندمير مورخ كتاب حبيب السير و مولانا شهاب الدين معمايي و ميرزا ابراهيم قانوني كه از هرات آمده بودند و هريك در فن خود نظير و همتا نداشتند، در آن روز آمده ملازمت كردند و نوازشات يافته از جمله مقربان گشتند» «1». بعد از مرگ بابر كه بسال 937 ه اتفاق افتاد، خواندمير خدمت همايون شاه را اختيار كرد تا بسال 942 بدرود حيات گفت و در جوار آرامگاه نظام الدين اوليا بخاك سپرده شد. از وي پسري بنام مير محمود ماند كه مانند پدر بتاريخ‌نويسي تعلق خاطر داشت و بسال 950 كتابي درباره تاريخ شاه اسمعيل و شاه تهماسب تأليف نمود.
خواندمير از جمله مؤلفان معروف پايان عهد تيموري و آغاز دوران صفويست و او را نمي‌توان بسبب آنكه چند سالي از دوران صفوي را درك كرده است بدان دوره نسبت داد بلكه از تربيت‌شدگان مركز علمي و ادبي هرات و از نتايج آرامش اوضاع آن شهر در عهد سلطنت سلطان حسين بايقراست كه زير دست رجال آن سلطنت و علماي آن دوره، خاصه نياي خود امير خواند، بمراحل كمال رسيد و بسبب احاطه‌يي كه بر امور تاريخي داشت منشاء آثار مهمي در فن تاريخ‌نويسي گرديد و بسبب كثرت تأليفات از جمله مؤلفان پركار عهد خود شد و كتابهايش بعلت سادگي و رواني انشاء شهرت و رواج بسيار يافت. از آثار معروف اوست:
1) دستور الوزراء، در ذكر احوال وزراي اسلام تا عهد مؤلف. اين كتاب
______________________________
(1)- نقل از تاريخ فرشته، ج 1 ص 392 تاريخ ادبيات در ايران ج‌4 543 22 - خواندمير ..... ص : 541
ص: 543
نخست در سال 906 فراهم آمد و سپس خواندمير مطالبي بر آن افزود چنانكه بالاترين تاريخ كه در آن آمده سال 914 يعني سال وفات خواجه غياث الدين ميكال وزير مظفر حسين ميرزا پسر ابو الغازي حسين ميرزاي بايقراست. اهميت اين كتاب در اشتمال بر اطلاعات مشروحي درباره وزيران عهد تيموري تا زمان انقراض آنست در ايران.
خواندمير در تدوين اين كتاب از كتب مقدم بر زمان خود در شرح حال وزيران و از كتابهاي تاريخ استفاده كرده و بسياري از تراجم صدور را باستقصاء آورده است.
اين كتاب بنام سلطان ابو الغازي حسين ميرزا و وزيرش كمال الدين خواجه محمود تأليف شده است.
2) خلاصة الاخبار في بيان احوال الاخيار. اين كتاب مختصريست در تاريخ عمومي از زمان خلقت تا سال 905 از هجرت نبوي. غياث الدين تأليف اين كتاب را بسال 904 ه آغاز كرده و آنرا بنام امير عليشير نوايي توشيح نموده است. خلاصة الاخبار با «مقدمه» يي در شرح خلقت آغاز شده و در ده «مقاله» و يك «خاتمه» پايان يافته است. مقالات ده‌گانه كتاب بترتيب راجعست باخبار: اول) انبيا، دوم) حكما، سوم) پادشاهان پيش از اسلام ايران و عرب، چهارم) سيره پيغامبر اسلام، پنجم) خلفاي راشدين و ائمه اثني عشر، ششم) امويان، هفتم) عباسيان، هشتم) سلسله‌هاي سلاطين ايران تا دوره مغول، نهم) چنگيزيان، دهم) تيموريان تا سال 875 كه مصادفست با دومين لشكركشي سلطان حسين ميرزاي بايقرا و استقرار نهايي او در هرات.- خاتمه كتاب در توصيف هرات و ذكر احوال بعضي از معاصران مؤلف است.
اگرچه حوادث منظم تاريخي در خلاصة الاخبار بسال 875 ختم مي‌شود ولي اتفاقات مربوط باولاد سلطان ابو سعيد گوركاني تا بسال 905 هجري در مطاوي اخبار مذكور افتاده است.
3) مآثر الملوك متضمن كلام پادشاهان و پيشوايان دين و حكيمان. اين كتاب هم بنام امير عليشير نوايي، پيش از سال 906 ه تأليف شد.
4) نامه نامي كه مجموعه‌ييست از منشآت ديواني خواندمير.
ص: 544
5) حبيب السير في اخبار افراد البشر مهمترين كتاب از آثار خواندمير و شامل وقايع عمومي از خلقت تا سال 930 هجريست در سه جزء «1» و يك مقدمه و يك خاتمه.
مقدمه كتاب در ذكر آغاز خلقت است و جزء اول مشتمل است بر تاريخ انبياء و حكما، ملوك قديم ايراني و تازي و رومي، سيره پيامبر السلام، احوال خلفاي راشدين- جزء دوم در ذكر ائمه اثني عشر و خلفاي اموي و عباسي و سلسله‌هاي پادشاهان معاصر آنان در ايران و ممالك مجاور و اندلس و مغرب و ايوبيان و غوريان و ملوك سيستان و خوارزم- جزء سوم درباره سلاطين ترك و چنگيز خان و جانشينان او در ايران و تركستان، مماليك مصر و قراختائيان و آل مظفر و اتابكان لرستان و پادشاهان مازندران و سربداران و آل كرت، تيمور و جانشينان او تا سال 929 از هجرت، تاريخ سلطنت شاه اسمعيل صفوي تا سال 930 هجري.- خاتمه كتاب در اشارات جغرافيائي و عجايب ربع مسكون است كه تا حدي شبيه است به خاتمه روضة الصفاي ميرخواند. اين كتاب يكبار در تهران بسال 1271 هجري قمري و يكبار در بمبئي بسال 1273 هجري قمري و بار ديگر در تهران توسط كتابفروشي خيام بسال 1373 هجري قمري در چهار مجلد بطبع رسيده است.
غياث الدين خواندمير حبيب السير را در اوائل سال 927 هجري براي غياث- الدين محمد بن يوسف حسيني از رجال معروف هرات آغاز كرد و بعد چون در همان سال اوضاع هرات بر اثر تسلط عبيد اللّه خان ازبك آشفته شد، تأليف كتاب مدتي در بوته تعويق ماند و چون فتنه عبيد اللّه بفرمان شاه اسمعيل صفوي مرتفع گرديد، خواندمير بفرمان كريم الدين خواجه حبيب اللّه ساوجي وزير دورمش خان حاكم هرات در اوائل سال 928 كار تأليف تاريخ را دنبال كرد و آنرا بنام همين وزير «حبيب السير» ناميد، و همچنانكه گفتيم آنرا بسال 930 تمام نمود، ولي بعد از آن، هنگامي كه در هندوستان بسر مي‌برد، مطالب جديدي بر كتاب افزود.
كتاب حبيب السير از حيث جامعيت مطالب، و سهولت انشاء، و اشتمال بر
______________________________
(1)- اين سه جزء در چاپ كتابخانه خيام تهران در چهار جلد چاپ شده است و چون در اين كتاب بدان بسيار استناد شده ناچار بترتيب مجلدات چاپي مذكور در حواشي ياد شده.
ص: 545
اطلاعات بسيار سودمند و مشروحي درباره زمان مؤلف، خاصه حوادث مربوط بدوران سلطنت سلطان حسين ميرزاي بايقرا و فرزندان او و دوران شاهنشاهي شاه اسمعيل صفوي و اطلاعات مربوط به ظهير الدين بابر و شيباني خان ازبك بسيار قابل توجه است. ذكر اطلاعات مفيد و پرارزش درباره رجال علم و ادب و رياست و دين و وزرا كه خواندمير آنها را در ذيل دورانهاي عده‌يي از سلاطين جاي داده بكتاب حبيب السير جلوه خاصي بخشيده و آنرا از جمله منابع بسيار سودمند درباره تاريخ رجال ساخته است.
5) خواندمير كتاب حبيب السير را بسبب تفصيل آن، بسال 931 تلخيص كرده و آنرا «آثار الملوك و الانبياء» ناميده است.
6) آخرين تأليف غياث الدين خواندمير كتابيست در ذكر مناقب همايون شاه پسر ظهير الدين بابر كه خواندمير آنرا بسال 931 تأليف كرد.
7) همچنانكه در شرح حال اميرخواند محمد بن خاوند شاه ديده‌ايم، چون او بسبب ابتلاء به بيماري صعب «جگر و گرده» نتوانست همه و يا قسمتي از مجلد هفتم روضة الصفا را باتمام رساند خواندمير كارنيا را با تأليف تمام و يا اتمام جلد هفتم روضة الصفا بانجام رسانيد. ظن غالب برآنست كه جز ديباچه جلد هفتم روضة الصفا همه آن جلد از آثار غياث الدين خواندمير باشد.
خواندمير بعنوان يك مورخ از مؤلفان موثق و بلحاظ يك نويسنده داراي نثري روان و تا حدي متمايل بصنعت است. كتاب او از حيث مطالب و انشاء بسيار تحت‌تأثير روضة الصفاست و اين مسلما اثر تربيت و تأثير معنوي نياي او يعني امير- خواند در اوست، و او هم مانند ميرخواند حد وسطي را در استعمال صنايع بكار برده و بااين‌حال در مقدمه‌چيني‌ها و يا ذكر القاب و اوصاف بيشتر متمايل با سهاب و اطناب در كلام است و حاجت بگفتار نيست كه اختصاصات عمومي زبان و نثر فارسي اواخر قرن نهم هجري از همه جاي كتاب مشهود است و بهمين سبب گاه بخطاهاي دستوري و لغوي در آن باز مي‌خوريم.
ص: 547